فصل ۱۲: دولتسازی
برای «دولتسازی»، روند همزمان
«ملتسازی» نقش تعیینکنندهای دارد.
دولتسازی یعنی تاسیس نهادهای
ملموس: (ارتش، پلیس، بروکراسی، وزارتخانه ...)، استخدام کارکنان و تصویب دستورالعملها.
ملتسازی یعنی تولید یک حس
هویت ملی با ایجاد چیزهایی ناملموس: (سنتهای ملی، نمادها، حافظه تاریخی مشترک، مرجعهای
فرهنگی مشترک...)
ملتسازی میتواند از جانب
دولت با سیاستهای زبانی، مذهبی و آموزشی یا از جانب خودِ ملت (شعرا، فلاسفه، رهبران
مذهبی، موسیقیدانان، داستاننویسان...) اتفاق بیفتد.
ملتسازی به حضور دولت معنا
میدهد. دولت مرتباً از شهروندانش میخواهد به خاطر دولت، جانشان را به خطر بیاندازند
ولی اگر شهروندان احساس کنند، دولت لیاقتِ این فداکاری را ندارد، هرگز مایل به انجام
چنین کاری نخواهد بود. اگر مقامات دولتی فاسد باشند، یعنی فقط به خانواده و دوستان
خودشان متعهد باشند و جهتِ پول را به سمت آنها تغییر دهند، مشروعیتشان را برای ملت
از دست میدهند. مشروعیت امروز حزب کمونیست چین، ناشی از عملکرد اقتصادی آن است اما
این حزب بعنوان مظهر ناسیونالیسمِ چینی نیز حمایت اضافی جلب میکند.
هویت ملی قدرتمند، لازمه دولتسازی
است و باعث انسجام ملی میشود ولی به همین دلیل، خطرناک هم هست و میتواند در قالب
تجاوز به دولتهای خارجی ظهور یابد. بشر همکاری میکند تا بتواند به رقابت بپردازد و
رقابت میکند تا بتواند همکاری کند.
ناسیونالیسم که اولین بار
طی انقلاب فرانسه ظهور پیدا کرد، به معنی ایجاد حس هویت ملی بر اساس «زبان و فرهنگ
مشترک» است.
انسانها برای ارضاءشدن،
علاوه بر تامین نیازهای مادی، احتیاج دارند که به رسمیت شناخته شوند و دارای کرامت
و شأن برابر با بقیه شوند.
ناسیونالیسم محصول مدرنیزاسیون
بود که در ۴ مرحله به تکامل رسید: «افزایش تجارت» (قرن
۱۶) منجر به «صنعتیشدن» (قرن ۱۹) و سپس «شهرنشینی» و «تولد اشکال جدید تحرک
اجتماعی» گردید:
- با ظهور سرمایهداری تجاری در اروپای قرن ۱۶ ، که به واسطه اختراع صنعت چاپ و رشد بازار کتاب نیرو میگرفت، تغییرات
آغاز گردید. آثار «مارتین لوتر» به زبان آلمانی، پرفروشترین کتاب اوایل قرن ۱۶ شد که در ایجاد «حس فرهنگ مشترک آلمانی» نقش مهمی داشت.
این نخستین بار در تاریخ بود که خوانندگان زبان آلمانی، چیزی را حس میکردند که «اجتماع
تخیلی» نامیده میشود.
- به همینسان در قرن ۱۹ ، یک رماننویس
فیلیپینی، توانست یک آگاهی مشترک از «هویت فیلیپینی» را در میان مردمان ۷ هزار جزیره پراکنده به وجود آورد. گسترش روزنامهها
در قرن ۱۹ ، آگاهی ملی را گسترش داد و مردم روستاهای
دور افتاده را به هم پیوند داد.
- صنعتیشدن منجر به تقسیم کار فزاینده شد و حق انتخابهای
فراوانی نسبت به دوران کشاورزی، پیش پای مردم نهاد.
در یک زمان، من دهقانی در روستایی کوچک
هستم، در سیطره خانواده و دوستانم، با مسیری از قبل تعیینشده برای زندگی، شغل، ازدواج...
بیهیچ پرسشی. ولی زمانی دیگر، در کارخانه بزرگ زیمنس در برلین کار میکنم. جهانِ بزرگتر،
ناشناختهتر و متنوعترِ شهری، این پرسش را برای اولینبار پیش روی من قرار میدهد:
من کیستم؟
پاسخ به این پرسش، هویت من
است. این تحول سریع اجتماعی در روند مدرنیزاسیون مانند یک بحران و تروما تجربه میشود
که به تعبیر «امیل دورکهایم» ، آنومی (بیهنجاری) نامیده میشود و منجر به افزایش نرخ
خودکشی، جنایت و فروپاشی خانوادهها هم گردید.
البته همیشه ناسیونالیسم محصول
صنعتیشدن و زبان و فرهنگ مشترک نیست. چنانچه یونان و جنوب ایتالیا، بدون صنعتیشدن
وارد مرحله شهرنشینی شدند و مدرنیزاسیون بدون توسعه را تجربه کردند. یا کشورهایی که
مستعمره شده بودند، مراحل فوق را نگذراندهاند بلکه نخبگانشان به واسطه آشنایی با
فرهنگ غرب، در جامعه عقبماندهی خویش دچار بحران هویت شدند و افرادی مثل «گاندی» ظهور
کرد که هویت مشترک مردم هند را بر اساس استقلال طلبی تعریف کرد نه بر اساس زبان مشترک.
در بسیاری از کشورها نیز زبان
استعمارگران به زبان اصلی و مسلط تبدیل شد. چون در قیاس با تنوع زبانهای قومی، بیطرفتر
بود و بهتر از آنها میتوانست مستعمره را به اقتصاد جهانی متصل کند.
ناسیونالیسم و هویت ملی، یک
داستان ساختگی و محصول مدرنیزاسیون است. بهمین خاطر، هویتهای ملی همیشه پایدار نیستند.
مثلاً شوروی ۷۰ سال برای خلق «انسان جدید شوروی» صرف کرد
که جهانوطن و فراتر از قومیت یا مذهب میاندیشید. ولی شوروی در سال ۱۹۹۱ تجزیه شد و همه به اولویتهای ملی کهنشان بازگشتند.
همینطور اتحادیه اروپا از دهه ۱۹۵۰ به دنبال ایجاد حس شهروندی اروپایی است
که در بحران مالی یورو در ۲۰۰۹ ، کاستیهایش آشکار شد.
هویت ملی از مسیر ۴ روند ساخته میشود. بجز آخری، بقیه روشها با اجبار
و خشونت و جنایت همراه است و موفقترین روش، از تعامل هر چهار روند به دست میآید:
۱- جابجایی مرزها.
یعنی تجزیه امپراتوریها بر
اساس انسجام قومی و زبانی. مثل آنچه بر سر امپراتوری عثمانی آمد و ترکیه به عنوان مرکز
«زبان ترک» از آن جدا شد. یا امپراتوری اتریش-مجارستان که به دهها ملت کوچک در بالکان
تجزیه شد. یا تجزیه امپراتوری شوروی در ۱۹۹۱ .
۲- جابجایی یا حذف جمعیتها.
یعنی پاکسازی قومی و بهزور
بیرون راندن یا کشتن اقلیتها.
- مثل آنچه در جنگهای بالکان،
بعد از فروپاشی یوگسلاوی رخ داد.
- یا جابجایی جمعیتهای انبوه
در جنگ یونان و ترکیه (۱۹۲۲)
- یا جابجایی جمعیت بعد از پایان
جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵) میان آلمان، لهستان،
اکراین و چکسلواکی
۳- آسیمیلاسیون یا همگونسازی
فرهنگی
یعنی جمعیتهای فرودست، زبان
و آداب و رسومِ گروه مسلط را بپذیرند یا از طریق ازدواج با آنها، به تدریج از بین بروند.
- مثل مهاجرانی که وارد آمریکا
میشوند
- یا همگونشدن اقوام مختلف
چینی در قوم «هان» در طی ۲ هزار سال ( البته مسلمانان اویغور، مغولها
و تبتیها هنوز هم همگونسازی نشدهاند). همگونسازی به اجبار زیادی
نیاز دارد و انتخاب یک «زبان ملی» و «نظام آموزشی عمومی» از ابزارهای آن است.
۴- تعدیل افکار و ایدهها
یعنی به جای هویت قومی یا
مذهبی، از راههای کماجبار و امیدبخش به یک ایدئولوژی یا مفهوم منعطف مشترک برسیم.
نباید فراموش کرد که در روند
ملتسازی در طول تاریخ، با زور و خشونت به جایی که امروز در آن هستیم رسیدهایم. ما
از ۵۰۰ هویت سیاسی در اواخر قرون وسطی، به ۲۵ ملت در قرن بیستم رسیدهایم. بریتانیای کنونی، محصول
به کارگیری خشونت فراوان برای متحدکردنِ ولزیها، اسکاتلندیها و ایرلندیها بوده است.
تاسیس دموکراسی در آمریکای شمالی، به قیمت قلع و قمع قبیلههای بومی به نتیجه رسیده
است. هویت ملی آمریکایی بر پایه اصولی چون برابری، حقوق فردی و دموکراسی بنا شده است
اما این هویت، از راه جنایت و آسیبزدن به ساکنان بومی این کشور شکل گرفته است. آمریکایی
ها و بریتانیاییها نباید فراموش کنند که هویت ملی معاصر آنها، نتیجه مبارزات خونین
در گذشتهای دور بوده است.
به قول «ماکیاولی» ، همهی
کارهای خیر از یک جنایت سرچشمه میگیرند.
دسترسی سریع به همهی فصول کتاب:
دولت
۷- ایتالیا و معادله کماعتمادی
۹- آمریکا حامیپروری را ابداع میکند
۱۱- خطوط آهن، جنگلها و دولتسازی در آمریکا
نهادهای بیگانه
دموکراسی
۲۹- از انقلابهای ۱۸۴۸ تا بهار عربی
۳۰- طبقه متوسط و آینده دموکراسی
زوال سیاسی
۳۳- کنگره و ویژهپرور شدنِ مجدد سیاست در آمریکا
نظرات
ارسال یک نظر