فصل ۱۹ : طوفانهایی در آفریقا
اصلیترین مانع توسعه، نبود
یک «دولت کارآمد» است.
آفریقا پس از رهایی از چنگ
استعمار، از ۱۹۶۰ شاهد درگیریهای خونباریست که امکان رشد و توسعه را از آن سلب کرده است.
اگر کشورهای آفریقایی، نهادهای سیاسی کارآمد، قدرتمند و مشروع داشته باشند، کشف الماس
یا نفت در خاک آن، باعث نخواهد شد که گروههای شورشی یا قدرتهای خارجی برای استخراجشان،
کشورهای آفریقایی را وارد منازعه کنند. چنانچه وقتی در نروژ، نفت کشف شد، این کشور
فرونپاشید.
در آفریقا مجموعه متنوعی از
رژیمهای سیاسی از دموکراسیهای باثبات گرفته تا نظامهای اقتدارگرای دزد تا دولتهای
ورشکسته وجود دارد. ولی شاخص اصلی حکمرانی در آفریقا، «نو پاتریمونیالیسم» است.
پاتریمونیالیسم یعنی حکومتهایی
که اعضای آن را دوستان و خانواده حاکم تشکیل میدهند و حکومت را در جهت منافع خویش
اداره میکنند.
«نو پاتریمونیالیسم» (ویژهپروری جدید)،
ظواهر دولت مدرن، قانون اساسی، رئیسجمهور و نخستوزیر، نظام حقوقی و تظاهر به غیرشخصی
عملکردن را دارد، اما عملکرد واقعی آن، تقسیم منابع دولتی میان دوستان و اعضای خانواده
است.
«نو پاتریمونیالیسم» در آفریقای پس از استعمار،
باعث ضعفهای عمدهای در حکمرانی شده است:
۱- حکومتهای آفریقایی،
«شخصمحور» هستند و رهبران دیکتاتور با دورههای ریاستجمهوری چند دهساله را به خود
دیدهاند.
۲- دولتها از منابع دولتی
برای جلب حمایت سیاسی، بطور گسترده سؤاستفاده
میکنند. مثل استخدام انبوهی از کارمندان اداری بمنظور حامیپروری برای انتخابات.
۳- رهبران آفریقایی میتوانند
مخالفان سیاسی خود را زندانی کرده و از آنها انتقام بگیرند اما دولتهایشان قادر نیست
خدمات اولیه عمومی نظیر بهداشت، آموزش، حفظ نظم و قانون و حل و فصل دعاوی را تامین
کند و هیچ سیاستگذاری در اقتصاد کلان اساساً وجود ندارد.
۴- دولتها ظرفیت جمعآوری
مالیات را ندارند و اغلبِ بودجه خود را از حقوق گمرکی، مالیات بر ارزش افزوده، منابع
رانتی و کمکهای کشورهای خارجی تامین میکنند.
۵- دولتهای ضعیف آفریقایی،
ناتوان از کنترل خشونت ( جنگهای داخلی، جنبشهای جداییطلبانه، شورش، کودتا و
...) در داخل مرزهای خویش هستند.
۶- آخرین معیار ضعف دولت،
سرمایه انسانی است. آفریقا فاقد سابقه بروکراسی و تربیت کارمندان دولتی است تا بتواند
بعد از رفتن حکومتهای استعماری، نظامهای اداری بر جایمانده را توسط مدیران متخصص
مدیریت کند. بنابراین دچار خطاهای فاحشی در سیاستگذاری شده است.
گفتیم که اسپانیا و پرتغال،
در قرن ۱۷ و ۱۸ با متلاشی کردنِ کاملِ رژیمهای بومی آمریکای لاتین، منابع آنجا را غارت
و «دولتهای اقتدارگرای ضعیفی» را از خود به ارث گذاشتند. ولی آفریقا دیرتر مستعمره
شد (قرن ۱۹) و عمر استعمار هم
در آنجا کوتاه بود. چون اروپاییها متوجه شدند که نمیتوانند چیز زیادی از آفریقای
جنوب صحرا (به استثنای آفریقای جنوبی) به دست آورند. بنابراین حداقلِ سرمایهگذاری
ممکن را انجام دادند و وقتی چند دهه پس از جنگ جهانی دوم، تصمیم به ترک آفریقا گرفتند،
هیچ نهاد سیاسی مدرنی از خود به ارث نگذاشتند.
بجز «کنگو» که منابع طبیعیاش
توسط پادشاه بلژیک، غارت و به ثروت شخصی او تبدیل شد، سایر کشورهای آفریقایی، سود چندانی
نصیب استعمارگران نکردند. خارج کردن بادام زمینی، کاکائو، عاج فیل و روغن نخل از آفریقا،
امتیازی نبود که بتواند سرمایهداری جهانی را نجات دهد. در واقع بعد از لغو بردهداری
و پایان تجارت سهجانبه (برده - شکر - شراب نیشکر)، اروپاییها تا حدود زیادی علاقه
خود را به آفریقا از دست دادند.
البته پیش از استعمار نیز
آفریقا زمینه رشد و توسعه ضعیفی داشت. آفریقاییها چنان از نظر تکنولوژی عقبمانده
بودند که تا پیش از استعمار، از آهن استفاده نمیکردند؛ چه برای گاوآهن چه برای اسلحه!
درضمن، آفریقا عمدتاً سرزمینی نامسطح، غیرقابل جادهسازی و پر از رودخانههای بزرگ
و غیرقابل کشتیرانی (به جز رود نیل) بود و این جغرافیا، مانع ایجاد اقتدار سیاسی در
اغلب مناطق میشد.
حضور اروپاییان در آفریقا،
بیشتر به خاطر رقابتِ استراتژیک قدرتهای بزرگ سیاسی در اروپا بود نه بهرهبرداری از
منافع اقتصادی. استعمارگران بدنبال افزایش عمق نفوذ خود در آفریقا بودند نه دولتسازی.
نتیجه، فراهم آمدنِ زمینهی
ضعف و شکستِ دولتهای آفریقایی بود.
.......................................................
دسترسی سریع به همهی فصول کتاب:
دولت
۷- ایتالیا و معادله کماعتمادی
۹- آمریکا حامیپروری را ابداع میکند
۱۱- خطوط آهن، جنگلها و دولتسازی در آمریکا
نهادهای بیگانه
دموکراسی
۲۹- از انقلابهای ۱۸۴۸ تا بهار عربی
۳۰- طبقه متوسط و آینده دموکراسی
زوال سیاسی
۳۳- کنگره و ویژهپرور شدنِ مجدد سیاست در آمریکا
نظرات
ارسال یک نظر