فصل ۱۸ : لوح سفید
جغرافیا، آب و هوا و جمعیت،
توسعه را تحتتاثیر قرار میدهند ولی تعیینکننده اصلی، انسانهایی هستند که در مقاطع
حساس تاریخی، دست به انتخابهای سیاسی میزنند و جوامعشان را مجبور میکنند تا در
مسیرهای بهتر یا بدتر گام بردارد.
طی مسیر توسعه، یک انتخاب
است و سرنوشت متفاوت کاستاریکا و آرژانتین، مصداق بارز اهمیت تصمیمگیری نخبگان، برای
رسیدن یا نرسیدن به توسعه است:
۱- کاستاریکا
کاستاریکا کشوری کوچک در آمریکای
مرکزی است که توانست از نقص مادرزادی آمریکای لاتین (نابرابری و حکومتهای ضعیف) بگریزد.
کاستاریکا با درآمد سرانهی چندبرابری نسبت به همسایگانش، مقصد اکوتوریسم و میزبان
شرکتهای چندملیتی مثل «اینتل» و «بوستون ساینتیفیک» است. کاستاریکا در ۶۰ سال گذشته شاهد هیچ کودتای نظامی، دیکتاتوری، جنگ داخلی
یا مداخله کشورهای خارجی نبوده است. بلکه با یک دموکراسی باثبات و انتخابات رقابتی
و با تکیه بر تولید قهوه و موز، به یک توسعه چشمگیر دست یافته است. در حالی که آب و
هوا و منابع آن، تفاوت چندانی با همسایگانش ندارد.
دلیل اصلی توسعه کاستاریکا،
تصمیمهای فردی رهبران آن، از دیکتاتورهای روشنفکر گرفته تا دموکراتهای اصلاحطلب
است.
کاستاریکا در ۱۹۴۸ گرفتار جنگ داخلی شد و رهبر شورشیان (فیگورس)،
بعد از ساقطکردن دولت، بجای افراطیگری، به مدیریت بحران پرداخت و علاوه بر ایجاد
یک دادگاه انتخاباتی، برای رسیدگی به اعتراضات و اتهام تقلب در انتخابات، در صدد برآمد
تا یک برنامهی سوسیالدموکراتیک را به اجرا گذارد و قدرت را به برنده مشروع انتخابات
۱۹۴۸ تقدیم کند.
یک تصمیم بیسابقه، انحلال
دائمی ارتش بود که توسط مجلس در قانون اساسی آورده شد. کاستاریکا هنوز هم ارتش ندارد!
یعنی حکومت، نهتنها مخالفان بلکه خودش را هم از اعمال زور نظامی محروم کرد تا مبارزات
مسلحانه، جایش را به طی مسیر اصلاحات سوسیال دموکراتیک بدهد.
تجربه کاستاریکا مؤید این واقعیت
است که شرایط مادی جغرافیایی و ساختارهای اجتماعی بر آمده از آن، میتواند با رهبری
خوب و انتخابهای افراد، تعدیل شود.
۲- آرژانتین
آرژانتین وقتی مستعمره شد،
مثل یک لوح سفید بود. مهاجران ایتالیایی و اسپانیایی، سرزمینی تقریباً خالی از سکنه
را اشغال کردند و یک کشور سفیدپوست را تشکیل دادند. آژانتین، طلا و نقره نداشت ولی
صادرات گوشت، پشم و گندم به اروپا و سرمایهگذاری بریتانیا در زیرساختهای آن، بهرهوری
آرژانتین را در قرن ۱۹ چنان بالا برد که به یک معجزه اقتصادی شبیه
چین و سنگاپورِ امروز تبدیل شد.
ولی در ابتدای دهه ۱۹۳۰ ورق برگشت و آرژانتین وارد یک دوره طولانی از رکود
اقتصادی و زوال سیاسی شد.
دلیل زوال آرژانتین، انتخابهایی
بود که نخبگان سیاسی در تصمیمگیریهایشان انجام دادند.
نخبگان سیاسی، این کشور را
به جامعهای شدیداً طبقاتی و قطبیشده تبدیل کردند. این نخبگان شامل چهار گروه میشدند:
۱- الیگارشی زمیندار قدیمی
که فقط نگران قدرت و موقعیت خودش بود.
۲- نظامیان که ضمن تبانی
با الیگارشی زمیندار قدیمی، طی دو بار کودتای نظامی، به تقلب در انتخابات و سرکوب
مردم دست زدند تا قدرتشان را حتی به قیمت از دسترفتن کشور حفظ کنند.
۳- رهبریِ طبقه کارگر که
به زودی به منافعی دست یافت و خودش وارد بازی حامیپروری گردید و فساد را رونق بخشید.
۴- طبقه سیاسی طرفدار شخصیتها،
بجای سیاستها؛ که با انگیزههای ایدئولوژیک، احزاب پوپولیستی را تاسیس کردند که وفاداری
به یک رهبر کاریزماتیک و دیکتاتور، بجای طرفداری از برنامههای سیاسی راهگشا، اصل اساسی
آن بود.
آنچه از این موارد نامتعارف
میتوان آموخت اینست که «عامل انسانی» نقش بسیار مهمی در توسعه نهادی دارد. اگر برخی
تصمیمهای خوب و درستِ رهبران سیاسی در اواخر دهه ۱۹۴۰ نبود، ایبسا کاستاریکا هم سرنوشتی تاسفبار شبیه همسایگانش را پیدا میکرد.
برعکس، آرژانتین به دلیل رفتار رهبران اولیه و ترس زایدالوصف نخبگان از تغییرات اجتماعی،
مزیت های طبیعی خود را بر باد داد.
........................................................
دسترسی سریع به همهی فصول کتاب:
دولت
۷- ایتالیا و معادله کماعتمادی
۹- آمریکا حامیپروری را ابداع میکند
۱۱- خطوط آهن، جنگلها و دولتسازی در آمریکا
نهادهای بیگانه
دموکراسی
۲۹- از انقلابهای ۱۸۴۸ تا بهار عربی
۳۰- طبقه متوسط و آینده دموکراسی
زوال سیاسی
۳۳- کنگره و ویژهپرور شدنِ مجدد سیاست در آمریکا
نظرات
ارسال یک نظر