کتاب: نظم و زوال سیاسی
نویسنده: فرانسیس فوکویاما
فصل ۳۴: وتوکراسی در آمریکا
قانون اساسی آمریکا با روش
پیچیدهای به نام «نظارت و موازنه»، قدرتِ دولت را محدود میکند. اقتدار در حکومت آمریکا
بین رئیسجمهور و کنگره تقسیم شده و این دو، مستقل از هم هستند. از طرفی قوه قضاییه
نیز قدرتِ ابطالِ قوانینِ مصوبِ کنگره را دارد. علاوه بر این، قانون اساسی، قدرت را
بین ایالتها هم توزیع میکند. این تکرار قدرت در بین قوا( به جای تقسیم قدرت)، باعث
شده که همواره دعوا بر سر تصرف قدرت وجود داشته باشد. به عبارت دیگر در چنین نظامی
که قدرت، غیرسلسلهمراتبی و تکراری توزیع شده است، بخشهای مختلف حکومت به بازیگرانی
«وتو کننده» تبدیل میشوند که میتوانند به راحتی مانع از کار یکدیگر شوند.
در عالم دموکراسیها، تعداد
بازیگرانی که اجازه وتو کردن دارند متفاوتاند. آمریکا جزو دموکراسیهایی است که تعداد
بازیگران وتو کنندهاش چشمگیر است. این باعث میشود هزینهی اقدامات جمعی بیشتر و گاهی
تصمیمگیری ناممکن گردد. با این حساب، نظام سیاسی آمریکا را شاید بتوان «وتوکراسی» نامید.
این در حالیست که نظام «وستمینستر»
بریتانیا، بازیگران وتو کنندهی کمتری دارد. این نظام، بیشتر از آن که توزیعکنندهی
قدرت باشد، متمرکزکنندهی آن در «پارلمان» است. دادگاهها، ایالتها یا نهادهای دیگر،
قادر به اخلال در روندِ تصویبِ قوانین در پارلمان نیستند. به همین دلیل نظام بریتانیا
اغلب «دیکتاتوری دموکراتیک» نامیده میشود.
نظام «وستمینستر» به ایجاد
یک دولت قوی منجر میشود. مثلاً بودجه را دولت مینویسد و پارلمان بدون پرداختن به
جزئیات، در عرض یک یا دو هفته به آن رأی ِ آری یا نه میدهد و تمام. ولی این روند در
آمریکا بسیار پیچیده و طولانی است و شامل تعاملات گیجکنندهای بین کنگره و دولت است
که باعث میشود لابیکنندهها و گروههای فشار، فرصتهای متعددی برای اِعمالنفوذ گیر
بیاورند. در حالی که در نظام پارلمانیِ اروپا، قواعدِ انضباط حزبی، هیچ جایی برای نفوذ
نگذاشته است.
بعلاوه در نظام پارلمانی
اروپا، حزبِ اکثریت، مستقیماً حکومت را کنترل میکند ولی در نظام ریاستیِ آمریکا، قوه
مجریه و مقننه دائماً در حال رقابت با یکدیگرند و قدرت را به صورت شفاف به همدیگر نمیسپارند.
مخصوصاً وقتی دو قوه، در دست دو حزب رقیب قرار میگیرد، با اینکه کنگره اختیارات را به دولت
میسپارد ولی با کنترلِ بیشازحد، مانع از حرکت دولت میشود. این قطبیشدن فضای سیاسی بین دموکراتها و جمهوریخواهان، به اختلافات دامن میزند و رقابت حزبی برای جذب منابع مالی بیشتر، جای تمرکز بر منافعِ حداکثرِ جمعیت را میگیرد.
میدانیم که در آلمان، کشورهای
اسکاندیناوی، هلند و سوئیس، میزان اعتماد به حکومت زیاد است و این باعث میشود اداره
عمومی، کمتر مجادلهآمیز و بیشتر مبتنی بر اجماع باشد و این کشورها در ابتدای قرن بیستویکم،
بهتر بتوانند خود را با تغییرات ناشی از جهانیشدن تطبیق دهند. ولی گروههای لابی در
کل اروپا، مثل آمریکا مرتباً دارد بیشتر میشود. همچنین گسترش اتحادیه اروپا، آن را
تا حد زیادی شبیه به ایالات متحده میسازد و نقاطِ وتوی متعددی پدید میآورد. یعنی
گروههای ذینفع در اتحادیه اروپا می توانند تا حد زیادی به قضاییکردنِ امور روی آورند.
نظام اداره عمومی آمریکا به
خاطر لایههای حکومتی مختلف با اختیارات مشابه، هزارتویی از مقررات پیچیده و ناهماهنگ
را ایجاد کرده که در آن، هر کسی حرف خودش را میزند و شهروندانش دائماً در حال تنظیم
شکایت خصوصی از دولت هستند و این کار، روند تصمیمگیری در حکومت را مختل کرده است.
وتوکراسی نیز تنها نیمی از حکایت نظام سیاسی آمریکاست. کنگره در چند حوزه
(بانک مرکزی، اطلاعات، ارتش، ناسا و مراکز کنترل بیماری)، قدرت و استقلال زیادی به
دولت داده است. جالب است این نهادها با اینکه پاسخگو نیستند، اتفاقاً محبوبترین نهادها
از نظر مردم هستند. درحالیکه کنگره با بیشترین پاسخگویی به مردم، کمترین میزان حمایت
را دارد.
نظام سیاسی آمریکا را «نظارت
و موازنه» رو به زوال میبرد. چنانچه قانون و دموکراسیِ بیشازحد، دولت آمریکا را به
هیولای ناکارآمدی تبدیل کرده است! دولتی با قدرت کم و اختیارات کم با کنگرهای که دائماً
مشغول تصویب قوانین پیچیده و متضاد است، باعث کاهش استقلال حکومت و کندتر و هزینهبَرشدنِ
تصمیمگیریها شده است. در چنین شرایطی مردم علاقهای به پرداخت مالیاتِ بیشتر ندارند،
زیرا معتقدند حکومت آن را هدر میدهد و این امر بر ناکارآمدی حکومت میافزاید.
آیا میتوان روند زوال را
معکوس و نظام سیاسی آمریکا را اصلاح کرد؟ دو مانع وجود دارد:
۱- سیاسی؛ اغلب بازیگران
سیاسی آمریکا به خوبی میدانند که نظام، درست کار نمیکند اما منافع عمیقی در حفظ وضع
موجود دارند. هیچ یک از احزاب، علاقهای به محرومکردن خود از پول گروههای ذینفوذ
ندارد و گروههای ذینفوذ هم نمیخواهند نظامی داشته باشند که در آن، نمیتوان با پول
بر تصمیمگیریها اثر گذاشت.
۲- شناختی؛ آمریکاییها
فکر میکنند که راهحلِ ناکارآمدی حکومت، افزایش مشارکت دموکراتیک و شفافیت است. ولی
تمامی تلاشهای آنها( اعم از برگزاری بازتر انتخابات، دسترسی بیشتر شهروندان به دادگاهها،
پوشش کامل رسانهای از کنگره، جمعآوری امضا و...) برای پاسخگوتر کردنِ بیشترِ حکومت
شکست خورده است.
به نظر من، آنچه آمریکا به
آن نیاز دارد، مشارکت کمتر و شفافیت کمتر است. اصلاحات باید بتواند از نقاط وتو بکاهد
و آمریکا را به سمت یک نظام پارلمانی متحدتر (شبیه انگلستان.م) حرکت دهد تا با آسانتر
کردنِ تصمیمگیریها، آمریکا به اندازه همتایان اروپایی خود، به توسعهی «دولت رفاه»
در آمریکا بپردازد.
............................................................دسترسی سریع به همهی فصول کتاب:
دولت
۷- ایتالیا و معادله کماعتمادی
۹- آمریکا حامیپروری را ابداع میکند
۱۱- خطوط آهن، جنگلها و دولتسازی در آمریکا
نهادهای بیگانه
دموکراسی
۲۹- از انقلابهای ۱۸۴۸ تا بهار عربی
۳۰- طبقه متوسط و آینده دموکراسی
زوال سیاسی
۳۳- کنگره و ویژهپرور شدنِ مجدد سیاست در آمریکا
نظرات
ارسال یک نظر