فصل ۲۳: دولت های قوی آسیایی
تجربه ثابت کرده است، دخالت
سیاستمداران در سیستم بازار میتواند خطرناک باشد. زیرا تصمیمگیری برای سرمایهگذاری، با
معیارهای سیاسی صورت خواهد گرفت، نه اقتصادی. نمونهی آن، تلاش ناموفق آرژانتین در
راهاندازی صنعت خودرو داخلی است.
ولی ژاپن، کره جنوبی، تایوان
و چین، استثنایی برای تجربه فوق هستند. آنها موفق به سیاستگذاری صنعتی از بالا و ایجاد
اقتصادهایی درخشان شدند. زیرا دولتهای قوی و با کیفیتی داشتند.
رمز موفقیت اقتصادی کشورهای
شرق آسیا، داشتن یک «دولت قوی» بود. آنها هنگام مواجهه با غرب، نیازی نداشتند تا حکومتسازی
را از صفر شروع کنند، چون همگی، از قرنها پیش از برخورد با غرب، از هویتهای ملی قوی
و سابقه طولانیِ دولتمندی برخوردار بودند.
توسعه سیاسی در شرق آسیا با
«دولت قوی» آغاز شد. در شرق آسیا، اقتدار دولت
امری بدیهی به حساب میآمد و اتفاقاً مشکل اصلی نیز همین بود که چگونه از طریق قانون،
میتوان قدرت دولت را محدود کرد. چنانچه حتی امروز هم سازمانهای اجتماعی در شرق آسیا،
به شدت تحت کنترل دولت هستند و به ندرت اجازه عمل پیدا میکنند.
ژاپن اولین کشور غیر غربی
بود که مدرن شد. سنت دولتمندی در ژاپن به قدری ریشهدار بود که توانست در مقابل مستعمرهشدن
مقاومت کند. ژاپن از اروپا یاد گرفت و نهادهای سنتی خود را بازسازی کرد. راز این فرایند،
در ایجاد یک بروکراسی (نظام اداری) ملیِ متمرکز نهفته بود که از اواخر قرن ۱۹ ، اصلیترین منبع اقتدار حکومت به حساب میآمد.
ژاپن چگونه ژاپن شد؟
1- ژاپن وارث یک «بوروکراسی»
(نظام اداری) فوقالعاده قوی از دوران «توکوگاوا» (قرن ۱۷) بود و علیرغم اینکه در ظاهر،
ساختاری فئودالی داشت ولی مثل یک دولت بروکراتیک، کارمندانش دائماً در حال ثبت اسناد
و جمعآوری مدارک و اطلاعات درباره سرزمین ژاپن و مردم بودند. تا جایی که حتی آمار
حاملگی و مرگ اسبها هم ثبت میشد! «بوروکراسی» قوی باعث شده بود ژاپن حتی قبل از آغازمدرنیزاسیون
اقتصادی در سال ۱۸۶۸ از بسیاری جهات مدرن بحساب بیاید.
۲- مدرنیزاسیون اقتصادی
ژاپن از آنجا شروع شد که آمریکا برای دسترسی به بازار ژاپن، به آنها فشار آورد و این
کار به اعطای امتیازات و بستهشدن معاهدات ناعادلانه انجامید که زمینه شورش مسلحانه
مردم علیه «توکوگاوا» و روی کار آمدنِ امپراتور «میجی» را در سال ۱۸۶۸ فراهم کرد.
۳- تلاش امپراتور «میجی»
برای لغو قراردادهای ناعادلانه و سعی در جهت به رسمیت شناختهشدن ژاپن از سوی قدرتهای
استعماری در مقام یک قدرت هم وزن، ژاپن را به سوی مدرنیته هُل میداد.
۴- توسعه سیاسی ژاپن در
دهه ۱۸۷۰ با یکپارچهسازی نیروی نظامی در قالب ارتش ملی و خلع قدرت از «ساموراییها»
آغاز گردید.
۵- تحولات مدرنیزاسیون در
ژاپن تقریباً در عرض ۱۰ سال به ایجاد یک دولت مدرن مستحکم منتهی شد. (فرآیندی که در
اروپا سه قرن طول کشید!) یکی از دلایل این موفقیت، حس بسیار قدرتمند هویت ملی در ژاپن
در دوران «توکوگاوا» بود. ژاپن بهعنوان ملتی جزیرهای که از ابتدا، یک سلسلهی واحد،
به صورت پیوسته بر آن حکومت میکرد، انسجام فرهنگی و قومی بسیار بالا و غیرعادی داشت.
این هویت قومی در دوران «میجی» با ترویج آیین «شینتو» و پرستش امپراتور، به عنوان یک
دین دولتی، بیشتر تقویت شد و توانست برای دولت امپراتوری، مشروعیت به وجود آورد.
۶- مثل اروپا در ژاپن هم،
«آموزش»، شاه کلید ارتقاء در خدمات کشوری بود. طوری که دانشگاه حقوق توکیو به اصلیترین
مجرای راهیابی به وزارتخانههای مهم دارایی، تجارت و صنعت تبدیل شد.
۷- مثل بروکراسی آلمانی،
کارمندان از طریق آزمونهای رقابتی، شغل به دست میآوردند و هیچ فرصتی برای انتصابات
ویژهپرورانه ایجاد نشده بود.
۸- دولت ژاپن هم مثل دولت
آلمان، در جنگ شکل گرفت. ژاپن بعد از ضمیمهکردن تایوان به خاک خود (۱۸۹۵)، با چین
وارد جنگ شد و بعد، روسیه را شکست داد (۱۹۰۵) و سپس کره را مستعمره خود کرد
(۱۹۱۰). به همین خاطر، مدرنکردن ساختار اداری ارتش به رمز بقای ملی بدل شد.
ایتو هیروبومی |
۹- دولت ژاپن بسیار قدرتمند
بود. بنابراین برای مدرنشدن، نیازمند نهادهایی بود که بتوانند قدرت دولت را محدود
کنند. ژاپنیها در تلاش برای مدرنشدن، از حقوقدانان غربی دعوت کردند به ژاپن آمده
و به آنها مشورت دهند و متقابلاً دانشجویان و کارمندان خود را برای مطالعه حقوق غربی
به خارج فرستادند. برای نوشتن قانون اساسی، قویترین مرد رژیمِ «میجی»، یعنی «ایتو هیروبومی»
بمدت ۱۳ ماه به اروپا سفر کرد و به مطالعه مشروطیت اروپایی پرداخت که نشان از اهمیتی
بود که رژیم «میجی» برای نقش «حقوق» در آیندهی ژاپن قائل بود.
۱۰- برخلاف اروپا که در آن، تصویب قانون اساسی،
محصول کشمکش گروههای سیاسی یا انقلابِ طبقه متوسط و پایینِ اجتماع برای تحمیل قانون
اساسی به یک پادشاه بیتفاوت به حقوق شهروندان بود، در ژاپنِ دوران «میجی»، نوشتن و
اجرای قانون اساسیِ «میجی» (اواخر قرن ۱۹)، در فرآیندهایی از بالا به پایین رخ داد و سیاستمداران بزرگی نظیر «ایتو
هیروبومی» که در رأس قدرت بودند، فشار آوردند تا چنین کاری صورت گیرد. ژاپن با الگو
قراردادن خارجیها صاحب قانون اساسی شد، نه با فشار گروههای اجتماعی داخلی. یعنی در
ژاپن، چیزی شبیه «بهار عربی» رخ نداد. کسی نه در داخل و نه در خارج، ژاپن را مجبور
به داشتن قانون اساسی نکرد. برعکس این خود ژاپنیها بودند که داشتنِ قانون اساسی را
شرط لازم برای به رسمیت شناختهشدن این کشور به عنوان قدرتی بزرگ و دارای حقوق یکسان
با دیگر قدرتهای غربی میدانستند. منطقشان این بود که «چون همه دولتهای مدرن، قانون
اساسی دارند و ژاپن هم میخواهد یک دولت مدرن باشد، پس باید قانون اساسی داشته باشد.».
[ البته قانون اساسی که در اواسط قرن بیستم (۱۹۴۷) و پس از شکست در جنگ جهانی دوم در ژاپن
تصویب شد، توسط آمریکا نوشته شد و به ژاپن تحمیل گردید.]
۱۱- مثل بوروکراسی آلمانی، بوروکراسی «میجی»
در ژاپن به حدی مستقل شد که کشور را در دهه ۱۹۳۰ به سمت فاجعه برد و ژاپن را در مسیر «فاشیسم» هدایت کرد. اگر ارتش ژاپن
تا این حد مستقل نبود، ای بسا این کشور میتوانست مسیر مشابه با انگلستان را در زمینه
دموکراتیکشدن بپیماید. ژاپن که در جنگ جهانی اول حضور نداشت، بعد از جنگ، دورانی از
رشد اقتصادی سریع را تجربه کرد و طبقه متوسط و تحصیلکرده در آن، رشد سریعی پیدا کردند.
با ورود مجدد اروپاییها به بازار، این رشد در دهه ۱۹۲۰ متوقف شد که به رکود طولانیمدت اقتصادی در ژاپن و درنتیجه اعتراضات کارگری
انجامید. اگر در همانزمان، احزاب ژاپن با معترضان وارد مشارکت و تعامل سیاسی میشدند،
دموکراسی در دسترس بود ولی سیاستمداران کوتاهی کردند و ارتش ژاپن هم کار را خرابتر
کرد و با حمله به منطقه «منچوری» در چین، آتش خشونت را برافروخت. طبق قانون اساسیِ
«میجی»، حکومت اجازه نظارت بر ارتش را نداشت و چنددستگی تصمیمگیران در توکیو، زمینه
ترور سیاستمداران و حتی اقدام به کودتا توسط نظامیان را نیز فراهم کرد.
۱۲- میلیتاریسمِ ژاپنی به هیچ حزب سیاسی متصل
نبود و پایگاه اجتماعی قدرتمندی هم بین مردم نداشت. ارتش ژاپن با نگاهی ملیگرایانه،
ضدسرمایهداری و نوستالژیک، به دنبال احیای روحیه فخرفروشانه آریستوکراسیِ نظام قدیم
بود.
۱۳- بالاخره ژاپن در جنگ جهانی دوم از متفقین
شکست خورد و قانون اساسی جدیدی در سال ۱۹۴۷ توسط آمریکا
برای ژاپن نوشته شد که این قانون اساسیِ تحمیلی، تا به امروز بدون افزودن هیچ تبصرهای
پابرجاست. طبق این قانون اساسی، ژاپن حق آغاز جنگ و داشتن یک ارتش را از دست داد و
حفظ امنیت خود را به آمریکا سپرد. اصلاحات اراضی، تقویت حقوق زنان و حقوق سیاسی در
این قانون، مردم ژاپن را بسیار راضی میکرد. در واقع آمریکاییها بیشتر از آنکه ژاپنیها
را وادار به پذیرش چیزی ناخوشایند کنند، به آنها کمک کردند تا به تعادلی مثبتتر دست
پیدا کنند.
۱۴- در دوران
جدید هم «بوروکراسی» در مرکز ثقل تصمیمگیریهای سیاسی ژاپن قرار گرفت. عامل اصلی هدایتِ
معجزه اقتصادی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم، «بوروکراسی» قدرتمند ژاپنی بود که آن هم،
یادگاری از بوروکراسیِ برنامهریزِ دوران جنگ «منچوری» بود. (هرچند شواهدی در دست است
که از سال ۲۰۰۷ با کاهش انگیزه شایستهسالاری و تلاش احزاب
سیاسی ژاپن به حامی پروری، نظام بروکراتیک ژاپن رو به زوال گذاشته است.)
۱۵- اگر فشارهای خارجی نبود، جامعه مدنیِ ضعیف
ژاپن، در برابر دولت قدرتمند سنتی که اهمیتی به حقوق شهروندان نمیداد، کاری از پیش
نمیبرد. قانون اساسی توسط آمریکا به ژاپن تحمیل شد و تنها دلیل تداوم مشروعیت و ثبات
آن تا به امروز، موقعیت ژاپن در نظام بینالملل بوده است و تا زمانی که آمریکا از ژاپن
در برابر تهدیدات خارجی دفاع کند، این قانون اساسی و دموکراسی در ژاپن، پایدار خواهد
ماند.
.....................................................................دسترسی سریع به همهی فصول کتاب:
دولت
۷- ایتالیا و معادله کماعتمادی
۹- آمریکا حامیپروری را ابداع میکند
۱۱- خطوط آهن، جنگلها و دولتسازی در آمریکا
نهادهای بیگانه
دموکراسی
۲۹- از انقلابهای ۱۸۴۸ تا بهار عربی
۳۰- طبقه متوسط و آینده دموکراسی
زوال سیاسی
۳۳- کنگره و ویژهپرور شدنِ مجدد سیاست در آمریکا
نظرات
ارسال یک نظر