فصل ۲۷: چرا دموکراسی گسترش یافت؟
ما راهی برای پیشبینی این
که دولت چین به سمت پاسخگویی دموکراتیک خواهد رفت یا نه، نداریم. چیزی که میدانیم
اینست که حدود ۶۰٪ کشورهای دنیا، در طیِ «موج سوم گذار به دموکراسی»،
صاحب نظامهای دموکراتیک شدهاند. حتی برخی از ناظران، بهار عربی (۲۰۱۱) را شروع موج چهارم میدانند.
دلیل گسترش دموکراسی، اندیشهی
«برابربودن» انسانهاست. «هگل»،
منشاء تحولات دموکراسیخواهی را منطقِ درونیِ «عقلانیت» بشر ذکر میکند. درست است که
افکار و اندیشهها، قدرت زیادی دارند ولی سوال اینجاست که چرا افکار برابریطلبیِ انسانها،
فقط در غرب و فقط در قرن بیستم به دموکراسی انجامید؟
طبق آمار، توسعه اقتصادی،
رابطه علت و معلولی معینی با دموکراسی ندارد! مثلاً هندِ فقیر را ببینید که دموکراسی
باثباتی دارد، اما سنگاپورِ ثروتمند نه!
ولی به نظر من، توسعه اقتصادی
اگر به بسیج اجتماعیِ گروههای تازه ظهوریافته بیانجامد، تقاضای مشارکت سیاسی از طرف
این گروههای جدید، سرعتِ گذار به دموکراسی را بیشتر میکند. به عبارت دیگر، رشد اقتصادی
با گسترش تقسیم کار( نظریه آدام اسمیت) ، موجب بسیجِ اجتماعی میشود و این هم به نوبه خود، تقاضا برای حاکمیت
قانون و دموکراسیِ بیشتر را تقویت میکند.
به نظرِ «مارکس» طبقه بورژوازی»
(طبقه متوسط) اولین طبقه اجتماعی جدیدی بود که توانست در مقابل «طبقه فئودال» (زمینداران)
قد علم کند و بسیج شود. بورژواها مردان شهرنشینی بودند که از سوی زمینداران سابق،
تحقیر میشدند. اما سرمایه انباشته بودند و از تکنولوژی جدید برای ایجاد «انقلاب صنعتی»
استفاده میکردند. «انقلاب صنعتی» نیز خودش باعث بسیج دومین طبقه جدید یعنی «طبقه پرولتاریا»
(طبقه کارگر) شد. طبقه پرولتاریا به طرزی ناعادلانه تحت استثمار طبقه بورژوا قرار داشت.
هر کدام از این سه طبقه، خواستههای متفاوتی داشتند: فئودالها میخواستند
که نظمِ اقتدارگرایانهی قدیمیشان حفظ شود. بورژوازی به دنبال نظامی «لیبرال» بود
که در آن، حاکمیت قانون بتواند از حق مالکیت آنها دفاع کند. در مقابل، پرولتاریا با
پیگیریِ «دموکراسیِ» انتخاباتی، در واقع به دنبال نوعی دیکتاتوری بود تا ابزار تولید
را اجتماعی کند، مالکیت خصوصی را لغو کند و ثروت را مجدداً توزیع نماید.
«برینگتون مور» معتقد است: بدون وجود بورژوازی(طبقه متوسط)،
دموکراسی هم در کار نخواهد بود. در قرن ۱۷ ، بورژوازی با
کِشاندن روستاییان و دهقانان به کارخانهها، نظم فئودال (زمینداران) را به هم زد و
طبقه پرولتاریا(طبقه کارگر) را ایجاد کرد. در طی دو قرن بعدی، رشد جمعیت بورژوازیِ
صنعتی و تجاری، و ظهور وکلا، پزشکان، کارمندان، معلمان و سایر متخصصان که با کسب سواد
و پول از «طبقه کارگر» بالا آمده بودند، سبب شد تا مقام و موقعیت این دو طبقه به هم
نزدیکتر شود. اهداف آنها نیز همسو گردید.
حمایت از حق مالکیت در برابر
غارتِ خودسرانهی دولت، نیازمند داشتن قدرت سیاسی است که دستیابی به آن از طریق گسترش
«حق رأی همگانی» ممکن میشود. از طرفی، «حاکمیت قانون» نیز می تواند با محدودکردن
قدرتِ حکومت در سرکوب شهروندان، از حق رأی آنان پشتیبانی کند.
بدین ترتیب، «لیبرالدموکراسی»
(حاکمیت قانون + حق رأی همگانی) به بستهی واحدی تبدیل گردید که هم طبقه متوسط و هم
طبقه کارگر از آن حمایت میکردند.
مهمترین یافتهی «بَرینگتون
مور» آن است که در جامعه، طبقهی متوسط بیشترین علاقه را به دموکراسی دارد. بنابراین
برای پیشبینیِ ظهور دموکراسی در یک جامعه، باید به قدرتی که طبقه متوسط نسبت به بقیه
گروهها دارد، نگاه کنیم.
گروههای اجتماعیِ تازهبسیجشده میتوانند به شیوههای مختلف در سیاست مشارکت کنند: اعتصاب و تظاهرات، استفاده از رسانههای جمعی، فیسبوک یا توییتر. ولی پایدارترین راه در ۲۰۰ سال گذشته، تشکیل احزاب سیاسی بوده است. احزاب سیاسی، لازمهی موفقیتِ هر نوع دموکراسی به حساب میآیند. آنها برنامهمحور هستند و بر اساس افکار و اندیشههای خاص، به بسیجِ رأیدهندگانِ طبقات مختلف اجتماعی میپردازند. مثلا در ایالات متحده، حزب جمهوریخواه که نماینده منافع صاحبان کسب و کار بود، مورد حمایت شدید رأیدهندگان طبقه کارگر قرار گرفت. هرچند، ممکن است احزاب ناموفق در کسب رأی، دست به حامیپروری یا حتی کودتا هم بزنند.
به هر حال، یک نظام دموکراتیک
تنها زمانی باثبات میشود که این گروههای جدیداً بسیجشده، اجازه مشارکت سیاسی داشته
باشند، وگرنه بیثباتی و بینظمی به وجود میآید.
باید دانست که فکرِ برابریِ
اجتماعی و حق ایجاد فرصتهای برابر برای همه، تنها زمانی قدرتمند شد و تثبیت گردید
که طی قرون ۱۷ و ۱۸ در بخشهایی
از اروپا، «نظام اقتصادی سرمایهداری» شروع به تغییر نظم اجتماعی کرد.
دموکراسی اروپا، به تدریج
در یک دوره ۱۵۰ ساله و بر اثر مبارزات طبقههای متوسط، کارگر،
فئودال و روستاییان ظهور کرد و همهی اینها به نوبهی خود، متاثر از تغییرات بنیادین
در اقتصاد و جامعه بود. باید گفت که چارچوب مارکس-مور با اندکی اصلاحات، همچنان معتبر
است.
...................................................
دسترسی سریع به همهی فصول کتاب:
دولت
۷- ایتالیا و معادله کماعتمادی
۹- آمریکا حامیپروری را ابداع میکند
۱۱- خطوط آهن، جنگلها و دولتسازی در آمریکا
نهادهای بیگانه
دموکراسی
۲۹- از انقلابهای ۱۸۴۸ تا بهار عربی
۳۰- طبقه متوسط و آینده دموکراسی
زوال سیاسی
۳۳- کنگره و ویژهپرور شدنِ مجدد سیاست در آمریکا
نظرات
ارسال یک نظر