خلاصه کتاب: 21 درس برای قرن 21
نویسنده: یووال نوح هراری
فهرست:
فهرست:
بیستویک: مراقبه
از سال ۲۰۰۰ تا کنون، روزی «دو ساعت» مراقبه میکنم و هر سال، در
یک دوره یکماهه یا دوماهه ی عزلتنشینی شرکت میکنم.
مراقبه، فرار از واقعیت نیست، بلکه ارتباط با واقعیت است.
مراقبه یک عمل واقعی است و
عبارتست از مشاهدهی حسهای بدن خودم از قبیل گرما، فشار، خوشی، خلسه، درد و... بعلاوهی دیدهبانی واکنشهای روانیام به آن حسها.
یعنی متوجه باشم که وقتی بدنبال یک اتفاق در دنیای بیرون، حس نامطبوعی در من ایجاد شود، واکنش روانیام به آن، بیزاری است و وقتی حس دلپذیری ایجاد شود، مشتاق تکرار آن میشوم. یا مثلاً اگر اتفاقی مرا خشمگین میکند، آگاهانه مشاهده کنم که واکنش من به حس خشم، احساس سوزش در زیر جناغ سینه و دردی است که به قلبم چنگ میزند.
یعنی متوجه باشم که وقتی بدنبال یک اتفاق در دنیای بیرون، حس نامطبوعی در من ایجاد شود، واکنش روانیام به آن، بیزاری است و وقتی حس دلپذیری ایجاد شود، مشتاق تکرار آن میشوم. یا مثلاً اگر اتفاقی مرا خشمگین میکند، آگاهانه مشاهده کنم که واکنش من به حس خشم، احساس سوزش در زیر جناغ سینه و دردی است که به قلبم چنگ میزند.
اگر مراقبه، یعنی مشاهدهی
حسها بعلاوهی مشاهده واکنش به حسها را به شیوهای روشمند، پیوسته و بیطرفانه انجام دهیم،
«الگوهای ذهنی» خودمان را کشف میکنیم.
منبع رنجِ من، در «الگوهای
ذهنی» خودم است. وقتی چیزی میخواهم و نمیشود، ذهنم با تولید رنج واکنش نشان میدهد.
چون جریان ذهن، به دقت با احساسات بدن به هم پیوسته است و ذهن است که رنج تولید میکند.
آموختن این، اولین گام به سوی توقف تولید رنجِ بیشتر است.
مغز چیزی متفاوت از ذهن است.
مغز یعنی عصبها، سیناپسها و مواد بیوشیمیایی. ولی ذهن، جریانی از تجارب شخصی چون
درد، لذت، خشم و عشق است. در واقع مغز، ذهن را پدید میآورد، ولی نمیدانیم چگونه!
اگر سعی کنید بیطرفانه، مثلاً
با تکنیک مراقبهی «ویپاسانا»، حسهای خود را مشاهده کنید، اولین چیزی که متوجه خواهید
شد، اینست که ذهن چقدر وحشی و ناشکیباست و متمرکزکردن آن، چقدر سخت است. حتی بر حسی
نسبتاً قطعی مانند نفسکشیدن.
جسم ما هر لحظه در حال تغییر
است. مغز هر لحظه تغییر میکند. ذهن هر لحظه تغییر میکند. هر چه دقیقتر خودتان را
مشاهده کنید، بیشتر برایتان آشکار میشود که هیچ چیزی، حتی از یک لحظه تا لحظه بعد،
پایا نیست. چیزی که کل زندگی را پیوسته بههم نگه میدارد، ذهن قصه گو است. برای درک واقعی
زندگی و مرگ، باید ذهنمان را بشناسیم. این همان خودشناسی است.
در آینده نزدیک، الگوریتمها، کنترلِ ذهن ما را در دست خواهند گرفت. فرصت ما برای خودشناسی و فهمیدنِ ذهنمان، تا
چند سال یا چند دههی دیگر تمام میشود. پس بهتر است از همین حالا شروع کنیم.
پایان
نظرات
ارسال یک نظر