21 درس (سیزدهم)

خلاصه کتاب: 21 درس برای قرن 21
سیزده: خدا



آیا خدا وجود دارد؟

بستگی دارد چه خدایی در ذهنتان باشد: راز هستی یا قانونگذار دنیوی؟

راز هستی، سوالاتی است که پاسخ‌شان را نمی‌دانیم و به ندانستن‌مان، نام باشکوه خدا را می‌نهیم. ولی دقیقا می‌دانیم قانونگذار دنیوی درباره مُد، غذا، رابطه‌جنسی و سیاست چه فکر می‌کند. تمام کتاب‌های کتابخانه‌ها با ریزترین جزئیات نوشته شده‌اند که توضیح بدهند او چه می‌خواهد و چه چیزی را دوست ندارد.

رابطه ای منطقی بین راز هستی و قانونگذار دنیوی وجود ندارد، بلکه در حقیقت متناقض هستند. هرچه اسرار جهان عمیق‌تر باشد، احتمال اینکه مسئول این اسرار، کوچکترین اهمیتی به نوع لباس پوشیدن زنان یا رفتار جنسی بشر بدهد، بسیار کمتر است.

وقتی مردم از کسی متنفرند، می‌گویند: «خدا از او متنفر است». مردم تکه زمینی را غصب می‌کنند و می‌گویند: «خدا آن را می‌خواهد». درحالیکه سومین فرمان از ده‌فرمان حضرت موسی، به انسان‌ها امر می‌کند که هرگز از نام خدا سوء استفاده نکنند. هرگز نباید از نام خدا برای توجیه منافع سیاسی‌مان، امیال اقتصادی‌مان یا کینه‌های شخصی‌مان استفاده کنیم. می‌خواهید جنگ را بر همسایگان تحمیل کنید و زمین‌شان را بدزدید؟ لطفاً کاری به کار خدا نداشته باشید و بهانه‌ای دیگر برای حمله‌تان بیابید.


پس تکیف زندگی اخلاقی چه می شود؟ 

اخلاق به معنی کاهش‌دادن «رنج» است. رفتار اخلاقی نیازمند درک این نکته است که چطور یک عمل سبب رنج غیرضروری برای خودتان و دیگران می‌شود تا به طور طبیعی از آن پرهیز کنید. با اینحال مردم مرتکب قتل، تجاوز و دزدی می‌شوند. زیرا فقط شناختی سطحی از بدبختی که به وجود می‌آورند، دارند. آنها روی شهوت و طمع لحظه‌ای خود متمرکز‌اند، بدون نگرانی از رنجی که بر دیگران یا در درازمدت بر خودشان تحمیل می‌کنند.

انسان‌ها حیواناتی اجتماعی هستند، بنابراین خوشبختی آنان تا حد زیادی به رابطه‌شان با دیگران بستگی دارد. بدون عشق، دوستی و جامعه، چه کسی می‌تواند خوشحال باشد. اگر یک زندگی تنها و خودمحورانه داشته باشید، تقریباً بدبختی شما تضمین شده است. پس حداقل برای خوشحال‌بودن، باید به افراد خانواده، دوستان و اعضای جامعه‌تان اهمیت بدهید.

قتل و غارتِ غریبه‌ها نیز در درازمدت زیانبخش‌اند. قطعا شما هم دوست ندارید در جایی زندگی کنید که در آن، غریبه‌ها مدام به قتل می‌رسند یا اموالشان به سرقت می‌رود. چون نه‌ تنها خودتان نیز در خطر دائمی هستید، بلکه حتی از منافع اموری مانند تجارت که بستگی به اعتماد بین غریبه ها دارد هم محروم می‌شوید. تاجران معمولاً به لانه دزدان نمی‌روند. اینگونه است که تئوریسین‌های سکولار، از چینِ باستان تا اروپای مدرن، قانون طلاییِ «آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران نیز نپسند» را تصدیق کرده‌اند.

ساده‌تر از این‌ها، آزار دیگران همیشه خودم را هم آزار می‌دهد. هر عمل خشونت‌آمیزی در جهان، با تمایلاتی خشن در ذهن کسی شروع می‌شود که قبل از آسیب‌زدن به آرامش و شادی شخص دیگر، به آرامش و شادی خود آن فرد آسیب می‌رساند. از اینرو، افراد به ندرت اقدام به دزدی می‌کنند، مگر اینکه ابتدا در ذهنشان، مقدار زیادی طمع و حسادت پرورانده باشند. افراد معمولاً اقدام به قتل نمی‌کنند، مگر اینکه ابتدا خشم و کینه را در دلشان پرورانده باشند. 

احساساتی چون طمع، خشم و کینه بسیار نامطبوع‌اند. وقتی خشم و حسد درونتان غلیان می‌کند، نمی‌توانید شادی و هماهنگی را تجربه کنید. مدت‌ها پیش از این که کسی را به قتل برسانید، خشم‌تان از قبل، آرامش درون‌تان را کشته است. 

بنابراین گذشته از فرمان خدا، نفع شخصی شما نیز در این است که کاری برای رفع خشم‌تان انجام دهید. اگر کاملا از خشم رها شوید، احساس بسیار بهتری خواهید داشت تا این که دشمنی نفرت‌انگیز را بکشید.

برای برخی از مردم، اعتقاد به خدای مهربان، درکنترل خشم بسیار مفید بوده است ولی متاسفانه برای عده‌ای دیگر، باور مذهبی به خشم‌شان دامن زده و آن را توجیه می‌کند. بویژه اگر کسی جرات کرده و به خدایشان توهین کرده باشد.

ولی با نگاه به چند قرن گذشته، برای اخلاقی زندگی‌کردن، شاید به دستورات مکتوب کهن نیازی نداریم.

نظرات