خلاصه کتاب: 21 درس برای قرن 21
قطعاً هوش مصنوعی بسیاری از مشاغل انسانی را در آینده تسخیر خواهد کرد.
نویسنده: یووال نوح هراری
فهرست:
فهرست:
قطعاً هوش مصنوعی بسیاری از مشاغل انسانی را در آینده تسخیر خواهد کرد.
بیکاری در کمین شاغلانی است که شغلشان نیازمند نوعی «شهود» درباره سایر مردم باشد.
مثل پزشکان خانواده، روانپزشکان یا محافظان شخصی؛ مثل رانندگان یک وسیله نقلیه در
خیابانی پُر از عابر پیاده، کارمندان بانک که به غریبهها پول قرض میدهند یا مذاکرهکنندگان
معاملات تجاری که نیازمند ارزیابی «عواطف و نیات» دیگران هستند. چنین شغلهایی بطور
حتم به رباتها واگذار خواهند شد.
چون «عواطف و نیات» انسان، چیزی بجز الگوریتمهای بیوشیمیایی نیستند. تصمیمگیری
و انتخاب هم یک فرایند کاملاً مادی، ریاضی و بر اساس محاسبه احتمالات مختلف و «شناسایی
الگوهای تکراری» است که قبلاً تجربه کردهایم. این محاسبات توسط الگوریتمهای بیوشیمیایی
مغز انجام میشود که اغلب هم اشتباه میکنند. [خطاهای شناختی]
هوشمصنوعی قادر به یادگیری از جهل مطلق تا مهارت خلاقانه است و میتواند هم از
انسان و تجزیه تحلیل «الگوهای تکراری» رفتار و احساسات فردی، و هم از سایر کامپیوترها
یاد بگیرد و هر لحظه، تواناتر از قبل، برای هککردن انسانها و پیشی گرفتن از ایشان
در مهارتهای انسانی شود. هوشمصنوعی بسیار بهتر از هر انسانی میتواند از احساسات
و نیات انسانهای دیگر مطلع باشد.
رباتهای هوشمصنوعی نه تنها خسته نمیشوند و از نظر قدرت شناختی، از خود انسان
هم جلو میزنند، دو توانایی منحصربهفرد دیگر هم دارند: آنها میتوانند به هم متصل
شده و به جای تنها کارکردن، شبکهای کار کنند و نیز میتوانند در کسری از ثانیه، اطلاعات
خود را بِروز کنند.
نابودی مشاغل در دهههای آینده اجتنابناپذیر است ولی آنچه باید در نهایت حفظ کنیم،
انسانها هستند و نه مشاغل. رانندگان و پزشکانِ جایگزینشده، باید کار دیگری برای خودشان
دست و پا کنند.
البته ممکن است با از دستدادن مشاغل سنتی، مشاغل جدیدی خلق شود ولی احتمالاً مشاغل
جدید در سال ۲۰۵۰ به چنان سطح بالایی از تخصص نیازمند خواهند شد که قسمت اعظمی از بیکاران،
بدلیل ناتوانی از آموختن سریع تخصصهای جدید، کاملاً بیمصرف و بیخاصیت شوند.
یک صندوقدار یا کارگر نساجی که شغلش را به یک ربات واگذار کند، علاوه بر فروپاشی
روانی ناشی از این تغییر اضطرابآور، بدلیل فقدان آموزش مرتبط، قطعاً قادر نخواهد بود
به عنوان محقق سرطان یا اپراتور دِرون
(Drone) در جایی استخدام شود.
انسانها نه تنها ارزش اقتصادی خود را بعنوان کارگر از دست میدهند بلکه حتی مشتری
خوبی هم برای محصولاتی که رباتها تولید میکنند نمیشوند زیرا رباتها میتوانند در
یک اقتصاد مستقل، با همدیگر داد و ستد کنند، بدون اینکه کاری به کار انسانهای بیخاصیت
داشته باشند. مثل الگوریتمهایی که خرید و فروش سهام میکنند یا الگوریتم گوگل که مهمترین
مشتریِ صفحات وب برای تبلیغات است و درواقع ذائقه گوگل تعیین میکند که انسانها، اول
به کدام صفحه وب توجه کنند. گوگل تعیین میکند بهترین بستنی موجود در بازار کدام است
یا بهترین نویسنده کیست، نه ذائقه انسانها.
چه باید کرد؟
یک راه چاره، تعیین «درآمد پایه جهانی» است. یعنی دولتها از شرکتهای کنترلکننده
رباتها مالیات بگیرند و به هر شخص، فارغ از اینکه شاغل یا بیکار باشد، حقوق سخاوتمندانهای
پرداخت کنند.
راه حل بعدی آنست که دولت، برخی فعالیتهای انسانی مثل بزرگکردن فرزند را شغل
محسوب کند و برای آن حقوق بپردازد.
راهحل سوم آنست که دولت، به جای دادن پول مستقیم به مردم، میتواند کمک هزینه
تحصیلی، بهداشت رایگان و حمل و نقل رایگان به آنها بدهد.
ولی افسوس که انسان برای رضامندی ساخته نشده است. خوشنودی انسان، کمتر به شرایط
عینی و بیشتر به انتظارات او بستگی دارد. انتظاراتی که میل به سازگاری با شرایط دارند
از جمله شرایط انسانهای دیگر. یعنی وقتی اوضاع بهتر میشود، انتظارات انسان به سرعت
بالا میرود و در نتیجه حتی بهبودهای شگرف هم ممکن است او را به همان اندازه سابق ناراضی
باقی بگذارند.
از اینرو حمایت اساسی جهانی، علیرغم بهبود شرایط عینی، نمیتواند جلوی نارضایتی
اجتماعی مردم را بگیرد و حتی با دریافت پول مُفت، بازهم مردم خودشان را با طبقات بسیار
بالاتر جامعه مقایسه خواهند کرد و انتظاراتشان افزایش خواهد یافت و ناراضیتر خواهند
شد.
شاید میبایست دولت در کنار امنیت اقتصادی، به زندگیِ مردم معنا هم ببخشد. یعنی
با مشغولکردن آنها به فعالیتهای معنادار از ورزشها گرفته تا مذهب، ذهنشان را از
بیکاری و بیربطی، به سمت رضایت از یک زندگی فقیرانه ولی معنادار منحرف کند.
خطری بزرگتر از بیکاری جمعی که آینده بشر را تهدید میکند، انتقال قدرت از انسانها
به الگوریتمها و در نتیجه، ظهور دیکتاتوریهای دیجیتال است.
نظرات
ارسال یک نظر