21 درس (شانزدهم)

خلاصه کتاب: 21 درس برای قرن 21



شانزده: عدالت


امروزه نمی‌توانیم خوب را از بد تشخیص دهیم، چون جامعه جهانی بسیار پیچیده‌تر از آن است که کسی بتواند آن را بفهمد و درک کند.

ابعاد و ارقام چنان بزرگ هستند که نمی‌توانیم رابطه علت و معلولی دقیقی را برای قضاوت ترسیم کنیم و از تار و پود روابط میان هزاران گروه انسانیِ متقاطع در سراسر دنیا، بودن یا نبودن عدالت را توضیح دهیم.

اگر زندگیِ راحت من، بدون اینکه باخبر باشم، بر پایه‌ی کار طاقت‌فرسای کودکان، در کارگاه‌های بهره‌کشیِ جهان‌سوم باشد، یا رژیم غذاییِ من که مثلا مبتنی بر گوشتخواری است، محصول جنایت علیه میلیاردها حیوان اهلی باشد، یا اینکه اگر دولتی که من به آن رای داده‌ام، مخفیانه به دیکتاتوری مشکوک در آن سوی دنیا اسلحه می‌فروشد، یا از سود سهام شرکتی استفاده می‌کنم که بدون اطلاع من، زباله‌های سمی تولید می‌کند و سلامت مردم را به خطر می‌اندازد و... آیا من واقعاً برای همه این‌ها مقصرم؟ گفتنش آسان نیست.

واقعیت آنست که سیستم، طوری پایه‌ریزی شده است که آنها که هیچ تلاشی برای دانستن نمی‌کنند، می‌توانند در نادانی‌شان سعادتمند بمانند. و آنها که تلاش می‌کنند، کشف حقیقت برایشان بسیار دشوار است.

وقتی نظام اقتصاد جهانی، به نیابت از من و بدون اطلاع من، دزدی می‌کند، چگونه ممکن است ادعا کنم که دارم از دزدی اجتناب می‌کنم؟ امروزه سرقت فقط به معنای برداشتن چیزی که به ما تعلق ندارد نیست و سناریوهای کاملاً متفاوتی در جریان است که عدالت را کاملاً غیرقابل تشخیص می‌کنند.

از طرفی، تبعیض‌های ساختاری باعث می‌شود، دیدگاه نخبگانِ جهانی، گفتگوها را فرماندهی کنند. در حالیکه دیدگاه گروه‌های متفاوت و محروم که معمولاً ساکت‌اند، به فراموشی سپرده شوند و حتی موجودیت‌شان انکار شود.

حتی اگر هم بخواهیم، اکثر ما دیگر قادر به درک مشکلات اخلاقی اساسی جهان نیستیم. ما توانایی درک روابط چند میلیون سوری، روابط نیم میلیارد اروپایی، مشکلات خاص تاسمانیایی‌ها، تجارب روحی نابینایان روسی یا معنای زندگی از نظر لزبین‌های چینی را نداریم.

برای فهمیدن و قضاوت تنگناهای اخلاقی در این مقیاس، مردم اغلب به یکی از چهار روش زیر متوسل می‌شوند:

۱- تقلیل دادن مسئله: مثلا مردم تصور می‌کنند «اسد» یک فرد است و شورشیان یک فرد دیگر. یکی خوب است و یکی بد. به همین سادگی!

۲- تمرکز بر داستانی تاثیرگذار و تعمیم آن به کل جنگ: مردم با روایت داستانی شخصی درباره یک کودک گیرافتاده در جنگ، همه پیچیدگی‌های جنگ را فراموش کرده، خوب را از بد تشخیص می‌دهند.

۳- پناه‌بردن به تئوری‌های توطئه: توهمی بی‌اساس مبنی بر اینکه چند نفر در پشت پرده هستند که جنگ‌ها را راه می‌اندازند و رسانه‌ها را کنترل می‌کنند تا جیب‌های خود را پُر کنند، به مردم کمک می‌کند خوب را از بد تشخیص دهند

۴- روش نهایی، «ساختن» یک اعتقاد است و اعتماد به یک نظریه، نهاد یا رهبری که ظاهراً همه او را می‌شناسند و پیروی از آن، تا هر جایی که ما را هدایت کند. اعتقادات متعصبانه ایدئولوژیک و مذهبی هنوز هم در عصرِ علمیِ ما جذابند. درست به این دلیل که پناهگاهی امن را به ما پیشنهاد می‌دهند که ما را از پیچیدگی عاجز‌کننده واقعیت مصون می‌دارد.

جنبش‌های سکولار نیز از این خطر در امان نیستند. حتی اگر با انکار همه اعتقادات مذهبی و با تعهد محکم به حقیقت علمی شروع کنید، دیر یا زود پیچیدگی واقعیت آنقدر آزاردهنده می‌شود که ممکن است به «ساختن» اصولی روی بیاورید که نباید مورد سوال واقع شوند. در حالی که چنین اصولی به مردم آرامش ذهنی و قطعیت اخلاقی ارائه می‌دهد، اینکه آیا عدالت را هم ارائه می‌دهد یا نه، قابل بحث است.

انسان‌های جوامع کوچکِ قدیم می‌توانستند درباره مشکلات مشترک، همفکری کنند اما اکنون ما از مشکلات جهانی رنج می‌بریم، بدون داشتن جامعه‌ای جهانی.

فیس‌بوک، ناسیونالیسم و مذهب هیچ‌کدام نمی‌توانند چنین جامعه‌ای خلق کنند. همه قبایل انسانیِ موجود، بیشتر غرق پیش‌بردن منافع خاص خود هستند تا درک حقیقت جهانی.

نه آمریکایی‌ها، نه چینی‌ها، نه مسلمانان و نه هندوها، «جامعه جهانی» را تشکیل نمی‌دهند. در نتیجه، تعبیر هر گروه منفردی از واقعیت و عدالت، قابل اعتماد نیست.

نظرات