خلاصه کتاب: 21 درس برای قرن 21
نویسنده: یووال نوح هراری
فهرست:
فهرست:
هجده: افسانه علمی
ژانر علمیتخیلی، مهمترین
ژانر هنری در اوایل قرن ۲۱ است.
سریال «West World» که ناخودآگاه، هوش را با هوشیاری قاطی کرده، نگران جنگ احتمالی بین رباتها و انسانهاست. در حالیکه
درواقع، ما باید از درگیری بین یک ابَرانسان که به وسیله الگوریتمها به قدرت رسیده
با گروه عظیمی از انسانهای محرومِ از قدرت بترسیم.
فیلم «ماتریکس» خیال میکند
انسانهای به دام افتاده در فضای مجازیِ ماتریکس که توسط الگوریتم سازماندهی شده، یک «خود واقعی» دارند که از همه دستکاریهای تکنولوژیکی مصون میماند و اگر قهرمانان فیلم،
به اندازه کافی تلاش کنند، میتوانند در بیرون از ماتریکس، به آن دسترسی یابند.
مشکل اینجاست که دنیای بیرون،
فرقی با دنیای درون ندارد. مردم از به دام افتادن در یک جعبه میترسند، اما درک نمیکنند
که قبلاً درون جعبهی «مغز» خویش به دام افتادهاند و آن جعبه نیز درون جعبهی بزرگترِ «جامعه انسانی»، مملو از دروغهای بیشمار محبوس شده است. وقتی از ماتریکس فرار کنید، تنها
چیزی که کشف میکنید ماتریکس بزرگتر است. وقتی دهقانان و کشاورزان علیه تزار در سال
۱۹۱۷ شوریدند، عاقبتشان به «استالین» ختم شد.
مردم میترسند اگر درون جعبه
به دام بیافتند، همه شگفتیهای جهان را از دست بدهند. مادامی که در ماتریکس گیر افتادهاند،
هرگز فیجی، پاریس یا ماچوپیچو را نخواهند دید. اما در حقیقت هر چیزی که در زندگی تجربه
میکنید، در بدن و در مغز خودتان روی میدهد. فرار از ماتریکس یا سفر به فیجی تفاوتی
ایجاد نمیکند.
این گونه نیست که جایی در
مغزتان، صندوقی آهنی با هشداری قرمز که روی آن نوشته «فقط در فیجی باز شود» وجود داشته
باشد که وقتی بالاخره به جنوب اقیانوس آرام سفر کردید، جعبه را باز کنید و همه نوع
احساسات و عواطف خاصی که فقط میتوانید در فیجی داشته باشید، از آن بیرون بریزد و اگر
در تمام عمرتان هرگز فیجی را نبینید، این احساسات خاص را تا ابد از دست میدهید. نه،
هر چه را که بتوانید در فیجی احساس کنید، میتوانید هر جای دنیا حتی در ماتریکس احساس
کنید. اگر میخواهید واقعیت ذهنتان را کاوش
کنید، میتوانید این کار را درون ماتریکس، به خوبیِ بیرون آن انجام دهید.
توهم پوچ فرار از ماتریکس،
برای آزاد شدن ذهن و رسیدن به خودشناسی را فراموش کنید. ذهن فاعلی نیست که آزادانه،
حرکات تاریخی و واقعیات بیولوژیکی را شکل داده باشد. ذهن مفعولی است که به وسیله تاریخ
و بیولوژی شکل داده شده است. ذهن هرگز از سوء استفاده رها نیست. هیچ «خودِ واقعی» منتظر
نیست تا از صدفِ سوءاستفادهگر آزاد شود.
میدانید طی سالها چه تعداد
فیلم، داستان و شعر دیده و خواندهاید که نگرش شما را از عشق شکل داده یا شدت بخشیدهاند؟
فیلمهای رمانتیک برای تهییج عشق، پورن برای امیال جنسی و رامبو برای جنگ در ذهنتان
رسوب کردهاند. اگر فکر میکنید میتوانید دکمه delete را فشار دهید و همه اثرات هالیوود را از
ناخودآگاه و سیستم لیمبیکتان پاک کنید، خود را فریب میدهید.
انیمیشن «Inside Out»، آخرین میخ را به تابوت «اراده
آزاد» کوبید. کاراکترهای شادی و غم، در درون مغز قهرمان داستان: «رایلی»، به سفر و کاوش
میپردازند و جالب است که برخلاف داستان لیبرالیسم، هرگز با کسی به نام «خود واقعی»
یا «اراده آزاد» یا «اختیار» روبرو نمیشوند و به این نتیجه میرسند که سلامتی و خوشیِ «رایلی»، محصول کنشِ متقابلِ مکانیسمهای متفاوت است. «رایلی» همان شادی یا غم یا هر شخصیت
دیگری به تنهایی نیست. اینگونه نیست که یک نفر ثابت به نام «اراده آزاد» در مغز، افسار
همه چیز دستش باشد و بگوییم «رایلی» واقعی اوست. «رایلی»، داستانی پیچیده، محصول تعارضها
و همکاریهای همه شخصیتهای بیوشیمیایی مغز با همدیگر است که بشدت هم متغیرند.
پیشگویانهترین کتاب علمیتخیلی
در ۱۹۳۱، کتاب «دنیای قشنگ نو» است که توسط «آلدوس
هاکسلی» نوشته شد. در این دنیای قشنگ نو، حاکم جهان، از بیوتکنولوژی پیشرفته و مهندسی
اجتماعی استفاده میکند تا مطمئن شود که همه، همیشه راضی هستند و با مصرف قرصهای مخدر شادیبخش،
هیچ کس دلیلی برای شورش ندارد.
در واقع نبوغ «هاکسلی» در
نشان دادن این نکته است که شما میتوانید مردم را از طریق عشق و لذت، مطمئنتر کنترل کنید
تا از طریق ترس و خشونت. جهان، آرام و آباد است و همه، همه وقت، بینهایت راضی هستند.
چنین دنیایی چه اشکالی میتواند داشته باشد؟
در اوج داستان، گفتگویی بسیار
مهم بین حاکم جهان، مصطفی و یک کوچنشین بنام وحشی درمیافتد. وحشی دستگیر شده چون
سعی کرده علیه این سیستم که انسانها را کنترل میکند، شورش راه بیاندازد.
وحشی، حاکم جهان را متهم میکند
که حقیقت، زیبایی و همهی چیزهای اصیل و قهرمانانه را از زندگی انسانها حذف کرده و
فقط شادکامی به آنها میدهد. او میگوید: «من دردسر میخواهم. آسودگی نمیخواهم. من
خدا میخواهم. شعر
می خواهم، خطر واقعی، آزادی، نیکی و گناه میخواهم».
می خواهم، خطر واقعی، آزادی، نیکی و گناه میخواهم».
مصطفی جواب میدهد: « ما دردسر
دوست نداریم. ما ترجیح میدهیم همهی کارها را به راحتی انجام دهیم. تو در واقع طالب
حقِ بدبختی هستی. به علاوه حقِ پیرشدن، زشتشدن و ناتوانی جنسی. حقِ سیفیلیسداشتن
و سرطان گرفتن. حقِ نداشتن غذایی برای خوردن، حقِ شپشو بودن. حقِ زندگی در ترس مداوم
از فردا. حقِ زجر کشیدن از دردی جانکاه».
مردم برای شورش به جان ملحق
نمیشود. چون همه از اوضاع راضیاند. پس وحشی، تبعید میشود
و مثل یک تارک دنیا در بیابانی بیسکنه زندگی میکند و در آخر، خودش را دار میزند.
نظرات
ارسال یک نظر