️ هشت
انسانهای خردمند از نظر زیستشناسی، غریزهای برای حفظ و تداوم «شبکههای همکاری» ندارند. آنها این خلأ را با اختراع دو چیز پُر کردند: نظمهای خیالی و خط.
ولی نظمهای خیالیِ حافظِ این شبکهها، نه بیطرف بودند و نه عادلانه. زیرا مردم را در گروههای غیرواقعی (مافوقها و عوام، مردان و زنان، سفیدپوستان و سیاهپوستان، اغنیا و فقرا،...) تحت نظامی «سلسلهمراتبی» سازمان میدادند.
تمام این نابرابریها، هر
چقدر هم که ادعای طبیعیبودن یا اجتنابناپذیر بودن بکنند، ریشه در خیالات دارند.
نظمهای سلسلهمراتبی باعث شدند که طبقات اجتماعی مختلف، فرصتهای یکسانی برای بروز و پرورش استعدادهای خویش پیدا نکنند و حتی با وجود تواناییهای یکسان، به یک اندازه موفق نشوند چون قطعاً شانس ثروتمندان، سفیدپوستان، مردان و نجیبزادگان بسیار بیشتر از بقیه بود.
نظمهای سلسلهمراتبی باعث شدند که طبقات اجتماعی مختلف، فرصتهای یکسانی برای بروز و پرورش استعدادهای خویش پیدا نکنند و حتی با وجود تواناییهای یکسان، به یک اندازه موفق نشوند چون قطعاً شانس ثروتمندان، سفیدپوستان، مردان و نجیبزادگان بسیار بیشتر از بقیه بود.
متاسفانه به نظر میرسد که
جوامعِ پیچیده انسانی، نیازمند سلسلهمراتبهای خیالی و تبعیضات ناعادلانه هستند و
محققان تاکنون هیچ جامعه بزرگی که عاری از هرگونه تبعیض باشد را ندیدهاند.
در اغلب موارد، سلسلهمراتب،
ریشه در یک رشته شرایط تاریخی اتفاقی داشته است که در طی چندین نسل، بسته به منافع گروههای
مختلف، قوام یافتهاست. مثل نظام سلسله مراتبی «کاست» هندوها که در آن، مهاجمان هندو
پس از تسخیر هند، برای جلوگیری از خطر شورش مردم، آنها را در کاستهایی با قوانین،
امتیازات و وظایف متفاوت طبقهبندی کردند. مثال دیگر، اروپاییان سفیدپوست بودند که
بردگان آفریقایی را به دلایل اقتصادی، به جای کارگران اروپایی، در آمریکا به کار گرفتند
و با توسل به استدلالهای خیالی مثل کمهوشی، کثیفی یا نفرینشدگیِ سیاهپوستان، برتری
خود را اجتنابناپذیر و طبیعی جلوه دادند.
چنین پیشداوریها و برچسبهایی
چه در مورد کاستهای هندو و چه نژادپرستان آمریکا، با گذشت زمان بیشتر و بیشتر تثبیت
شدهاند.
سلسله مراتب جنسیتی نیز جزو
نظمهای خیالی در تمام جوامع بشری است. از انقلاب کشاورزی به بعد، اغلب جوامع انسانی
مردسالار بودهاند. ما نمیدانیم دلیل اینکه همهی فرهنگها، مردانگی را والاتر از
زنانگی میدانستند چیست. نگاه جنسیتی در واقع
همان خیالات بینالاذهانی است که حقوق و وظایف خاصی را برای مردانگی و زنانگی
در نظر میگیرد بدون اینکه اساس زیستشناسی داشته باشد.
این که مردان زور بازوی بیشتری دارند، بطور میانگین و فقط در مورد برخی تواناییها صدق میکند. معمولا زنان در مقابل گرسنگی، بیماری و خستگی مقاومتر از مردان هستند. وانگهی قدرت جسمانی مردان باعث نشده که به زنان اجازه داده شود به کارهایی که نیاز به نیروی جسمانی کمی دارند مثل کشیشبودن، امورقضایی و فعالیتهای سیاسی وارد شوند درحالیکه کار دشوار مزارع، صنایع دستی و کارهای خانگی بر دوش زنان گذاشته شده است!
بعلاوه همیشه مردان بالای
۶۰ سال بر کسانی که بیست و چند سالهاند، اعمال قدرت میکنند،
اگرچه بیست و چند سالهها بسیار قویترند! در حقیقت تاریخ بشر نشان میدهد که غالباً
رابطه معکوسی میان قدرت جسمانی و قدرت اجتماعی وجود دارد.
تلقی قالبی از زنان این است
که در اغوا و مماشات از مردان بهترند و معروفند به اینکه توانایی فوقالعادهای در
نگریستن به مسائل از زاویه دید دیگران دارند. اگر این درست باشد، زنان باید میتوانستند
سیاستمداران و امپراتوریسازان ممتازی باشند و کار کثیف میدان جنگ را به مردان ستیزهجو
بسپارند. اما علیرغم افسانههای رایج، چنین چیزی در دنیای واقعی به ندرت اتفاق افتاده
است. دلیلش هم اصلا معلوم نیست.
از طرفی اگر قبول کنیم که در طی میلیونها
سال تکامل، مردان مشغول رقابت برای کسب فرصت در آبستنکردن زنان بودند و زنان، نیازمند
به مراقبت مردان در دوره بارداری بودند و سپس بخاطر پرورش فرزندان به تیماردارانی
مطیع بدل میشدند، این سوال پیش میآید که چرا زنان برای دریافت کمک، به جای کمکخواهی
از سایر زنان، به مردان وابسته شدهاند؟ چرا مثل فیلها و شامپانزههای بونوبو، جوامع
مادرسالاری با ایجاد شبکههای همکاری کاملا زنانه به وجود نیاوردهاند؟ اصلاً دلیلش
را نمیدانیم.
نظرات
ارسال یک نظر