انسان خردمند در بیست صفحه (پانزده)

خلاصه کتاب: انسان خردمند

یک   دو  سه  چهار - 
پنج  شش  هفت  هشت - 
نه  ده  یازده  دوازده  سیزده - 
چهارده پانزده  شانزده  هفده 





️⁩ پانزده
امروزه تمام انسان‌ها از نظر پوشش، نحوه تفکر و ذوق و سلیقه، اروپایی هستند.

شاید «در حرف» شدیداً ضداروپایی باشند اما تقریباً همه مردم دنیا به سیاست، پزشکی، جنگ و اقتصاد از چشم اروپایی‌ها می‌نگرند و به موسیقی‌ای گوش می‌کنند که به سبک اروپایی و به زبان اروپایی تنظیم شده است.

اروپای فقیر، وحشی و متروک چگونه توانست در عرض ۴۰۰ سال به مرکز جهانی قدرت تبدیل شود و در سال ۱۹۰۰ اقتصاد جهان را تسخیر کند؟

جواب در یک جمله‌ی ساده خلاصه می‌شود: اروپایی‌ها می‌گفتند: «نمی‌دانم در دنیا چه خبر است.» پس خود را ملزم به اکتشافات جدید می‌دیدند و دانش‌های جدیدی که از این راه کسب کردند، آنها را به اربابان جهان بدل کرد درحالیکه امپراتوری‌جویان پیشین، فرض را بر این می‌گذاشتند که جهان را می‌شناسند.

مثلاً عرب‌ها، مصر و اسپانیا و هند را برای پی‌بردن به چیزی که نمی‌دانستند تسخیر نکردند، آنها فقط قدرت و ثروت می‌خواستند نه علم و آگاهی. ولی امپریالیست‌های اروپایی، بر‌عکس، پا به سواحل دوردست گذاشتند به امید اینکه علاوه بر سرزمین‌های جدید، به دانش جدید هم دست یابند.

اروپاییان برای سیطره بر آمریکای تازه کشف‌شده در سال ۱۵۰۰، متون مقدس مسیحی و کتب و سنن قدیمی را کم‌فایده یافتند. پس با سرعتی سرسام‌آور به جستجوی دانش جدید پرداختند. آنان پذیرفتند که «نمی‌دانند» و در مسیر کسب دانش، شبکه‌ای از پایگاه ‌ها و مستعمرات را در تمام دنیا به وجود آوردند و اولین امپراتوری‌های جهانی را برپا داشتند.


علم جدید توسط امپراتوری‌های اروپایی شکوفا شد. هرچند خاور دور و جهان اسلام، مغزهایی با همان نبوغ و کنجکاوی اروپایی خلق می‌کردند اما بین سال‌های ۱۵۰۰ تا ۱۹۵۰ چیزی بوجود نیاوردند که حتی اندکی به فیزیک نیوتن یا زیست‌شناسی داروین نزدیک باشد.

اروپایی‌ها ژن خاص علمی نداشتند ولی علم مدرن را با «اعتراف به نادانی» خویش پایه‌گذاری کردند و با ولعِ کشف و تسخیر جهان، آنرا به اوج رساندند ولی قدرت‌های آسیایی چنین ولعی نداشتند، پس درنتیجه، این چینی‌ها یا مسلمانان نبودند که آمریکا یا استرالیا را کشف و مستعمره کردند.

چینی‌ها و ایرانی‌ها می‌توانستند تکنولوژی غرب را کپی یا خریداری کنند ولی آنچه فاقدش بودند، ارزش‌ها، اسطوره‌ها، دستگاه قضایی و ساختارهای سیاسی-اجتماعی بود که در غرب، قرن‌ها زمان بُرد تا ایجاد شود و جا بیافتد. عقب‌ماندگی واقعی در طرز فکر آنها بود.

با کشف آمریکا، امپراتوری‌های بزرگ آسیایی مثل عثمانی، صفوی، مغول و چین، خیلی زود مطلع شدند که اروپایی‌ها چیز بزرگی کشف کرده‌اند، اما علاقه کمی به این اکتشافات نشان دادند! در فکر آنها، جهان همچنان به دور آسیا می‌چرخید و هیچ هیأتی، نه برای اکتشاف و نه برای تسخیر، از طرف جهان اسلام یا هند یا چین به آمریکا فرستاده نشد!

از آنطرف، در قرن ۱۸ و قرن ۱۹ تقریبا هر هیأت اکتشافیِ نظامیِ مهمی که اروپا را به مقصد سرزمین‌های دور ترک می‌کرد، دانشمندانی را به همراه خود داشت که وظیفه‌شان نه جنگیدن، بلکه کشفیات علمی بود.

هنگامی‌که مسلمانان هند را فتح کردند، نه باستان‌شناس با خود بردند که تاریخ هند را بررسی کند، نه مردم‌شناس برای بررسی فرهنگ‌های هند، نه زمین‌شناس برای تجزیه و تحلیل خاک هند و نه جانورشناس که راجع به جانداران هند تحقیق کند. هنگامی که بریتانیایی‌ها هند را فتح کردند، همه‌ی این کارها را انجام دادند. انگلیسی‌ها از معادن طلای هند گرفته تا انواع عنکبوت‌ها و پروانه‌های هند را بررسی و دسته‌بندی کردند.

حتی یک افسر انگلیسی که برای آموزش ارتش محمد‌شاه قاجار به ایران فرستاده شده بود، در اوقات فراغت خود، شروع به بررسی خط میخی منقش در بیستون کرد و توانست خط میخی را رمزگشایی کند.


دانش برتر امپریالیست‌های اروپایی به آنها قدرت تسلط بر مستعمره‌ها را داد. همچنین آنها با تکیه بر علم، شواهدی ارائه دادند که از برتری نژاد اروپایی بنام «نژاد آریایی» خبر می‌داد و حق حاکمیت و فرمانروایی بر جهان را حق اروپاییان می‌دانست.

دستاورد نهایی این امپراتوری‌ها، ترکیبی از سرکوب و استثمار همراه با پیشرفت و رفاه برای جهان بود.

خلاصه اینکه عالمان با دانش و تکنولوژی، امپراتوری‌ها را به علم مجهز کردند تا دنیا را تسخیر کنند و در مقابل، فاتحان هم در ازای این مساعدت‌ها، دانشمندان را از حمایت‌های اطلاعاتی و تامین اقتصادی بهره‌مند ساختند.

اما پشت علم و امپراتوری‌ها، نیروی مهم خاصی نهفته است و آن «سرمایه‌داری» است
.

بدون انگیزه‌ی رسیدن به پول، کریستف‌کلمب به آمریکا نمی‌رسید، جیمز کوک به استرالیا نمی‌رسید و نیل آرمسترانگ قدم بر کره ماه نمی‌گذاشت.




نظرات