انسان خردمند در بیست صفحه (شش)

خلاصه کتاب: انسان خردمند

یک   دو  سه  چهار - 
پنج  شش  هفت  هشت - 
نه  ده  یازده  دوازده  سیزده - 
چهارده پانزده  شانزده  هفده 


️⁩ شش

انقلاب کشاورزی، انسان را از عرصه نامحدود طبیعت جدا کرد و به بنایی چند ده متری به نام «خانه من» محدودش کر و خانه، انسان را از نظر روانی زمین‌گیر کرد. 

بدینسان، هر چه فضا برای انسان کشاورز تنگ‌تر می‌شد، به جای آن زمان گسترش می‌یافت و نگرانی درباره آینده اهمیت بسزایی برای او پیدا می‌کرد. در عمل نیز، حاصل دسترنج کشاورزان نصیب حاکمان، ساختن قصر‌ها و معابد و مصروف جنگ‌ها می‌شد و آنها همچنان نگران آینده می‌ماندند و در حال شخم زدن بودند!

کشاورزان چگونه به این مشقت تن می دادند؟

وقتی تعداد بسیار زیادی از انسان‌ها قرار است در قلمرو یک پادشاهی زندگی کنند، حتی اگر غذا هم به اندازه کافی برای همه باشد، باز هم برای جلوگیری از نزاع و جنگ به یک توافق جمعی برای همکاری نیاز است. محور این توافق، باوراندن داستان‌هایی درباره اساطیر و خدایان به مردم بود.

وقتی همه به یک داستان خیالی باور داشته باشند، در این صورت با هم همکاری می‌کنند، حتی اگر همکاری، غیر منصفانه و براساس سلسله مراتبی خیالی باشد مثل آنچه باعث ساخته شدن اهرام مصر شد.

اکثر شبکه‌های همکاری بشری، زمینه‌ساز ظلم و استثمار بودند. یعنی عده قلیلی مافوق و تن‌پرور، با نیت ساختن جامعه‌ای کامیاب و پایدار، از راه باوراندن یک نظم خیالی به بقیه، شروع به بهره‌کشی از عوام و بردگان کرده‌اند.

داستان بافی درباره «برابری انسان‌ها» به همان اندازه بی‌اساس است که «حق آزادی انسان». تنها واقعیت زیست‌شناختی این است که «انسان حق حیات و حق لذت طلبی دارد.» مابقی خیالبافی محض است.

حقوق بشر افسانه است و انسان خردمند مثل عنکبوت‌ها و شامپانزه‌ها هیچ‌گونه حقوق طبیعی ندارد.

آیا پذیرفتن خیالی‌بودن حقوق بشر، جامعه را با خطر سقوط مواجه نخواهد کرد؟ بلهنظم‌های طبیعی مثل نیروی جاذبه زمین، نظم‌های پایداری هستند ولی نظمی خیالی، مثل باور به وجود چیزی بنام حقوق بشر، همیشه در خطر سقوط است چون بر پایه اسطوره‌ها بنا شده است و اگر مردم اعتقادشان را به اسطوره‌ها از دست بدهند، آن نظم خیالی هم نابود خواهد شد.

برای حفاظت از یک نظم خیالی، علاوه بر اعمال خشونت و اجبار توسط ارتش، پلیس، دادگاه و زندان، به پرورش معتقدان راستینی به آن نظم خیالی هم نیاز است.

حداقل عده کمی از افراد هر گروه اجتماعی، باید واقعا به چیزی اعتقاد داشته باشند، خواه به خدایان یا شرف باشد یا به سرزمین مادری، یا مردانگی، یا پول. مافوق‌های راس هرم اجتماعی نیز باید به نظم خیالی که بر دیگران تحمیل می‌کنند، خودشان هم باور داشته باشند.



نظم خیالی تنها زمانی می‌تواند برپا شود که بخش‌های زیادی از مردم و به خصوص بخش‌های زیادی از خواص و نیروهای امنیتی، واقعا به آن اعتقاد داشته باشند مثل اعتقاد راستین اکثر روسای جمهور آمریکا به حقوق بشر، که دموکراسی را حفظ می‌کند و باورمندی اکثر سرمایه‌گذاران و بانک‌ها به نظام سرمایه‌داری، که حافظ نظام اقتصادی مدرن است.

چطور انسان‌ها را وامی‌دارید به نظم‌های خیالی مثل مسیحیت، دموکراسی یا سرمایه‌داری اعتقاد پیدا کنند؟

اولا هرگز اعتراف نمی‌کنید که این نظمی خیالی است. همواره تاکید می‌کنید که نظمِ حافظِ اجتماع، واقعیتی عینی و آفریده خدایان بزرگ یا قوانین طبیعت است. یعنی:

انسان‌ها برابر نیستند: نه به خاطر اینکه حمورابی گفته است بلکه به این دلیل که آنلیل و مردوک مقرر داشته‌اند.

انسان‌ها برابرند: نه به این دلیل که توماس جفرسون گفته است بلکه چون خدا آنها را این‌گونه آفریده است.

 بازار آزاد بهترین نظام اقتصادی است: نه به این دلیل که آدام اسمیت گفته است بلکه به این دلیل که قانون تغییر‌ناپذیر طبیعت است.

ثانیاً باید اصول نظم خیالی را از گهواره تا گور به مردم آموزش دهید. باید این اصول در قالب قصه، نقاشی، آداب معاشرت، تبلیغات سیاسی، معماری، غذا، مد و دانشگاه به همه تعلیم داده‌ شوند.

درواقع راهی برای خلاصی از نظم خیالی وجود ندارد. وقتی دیوارهای زندان‌مان را فرو می‌ریزیم و به سمت آزادی می‌دویم، در حقیقت داریم روانه محوطه وسیع‌ترِ زندانی بزرگ‌تر می‌شویم. زیرا نظم خیالی نه فقط در «ذهن ما» که در «دنیای مادی» هم جریان دارد.


مثلا ساختن اتاق خصوصی برای بچه‌ها که حتی والدین هم بدون اجازه حق ورود به آن را ندارند، کودک را از همان دوران با این تخیل پرورش می‌دهد که مهم نیست دیگران چه نظری داشته باشند، او فردی منحصر به فرد با پرتو نور درخشانی در درونش است که به زندگی‌اش ارزش و معنا می‌بخشد. در حالی که خوابیدن بچه‌ها در تالارهای بزرگ در دوران قرون وسطی، به آنها می‌آموخت که در معرض دید همگان هستند و دیگران و نظر آنها مهم است و ارزش واقعی انسان را نظر دیگران و جایگاه او در سلسله مراتب اجتماعی تعیین می کند.


نظم خیالی، قبل از تولد ما وجود دارد و خواسته‌ها و امیال ما پس از تولد، در قلمرو همان نظم خیالی شکل می‌گیرد. پس وقتی از خواسته‌ها و امیال درونی‌مان حرف می‌زنیم، این امیال اصالتی ندارند و توجیهی برای آن نظم خیالی بزرگتر هستند.


توصیه‌هایی مثل «از ندای قلبت پیروی کن!» به معنی آن است که از اصول نظم خیالی پیروی کن که از کودکی به تو آموخته‌اند.

ندای قلبت، تو را به مسافرت خارجی فرا می‌خواند! چون اصول «رومانتیسم»، قبلا همگان را برای تنوع در تجربه‌های زندگی از سفر و غذا و لباس و اتومبیل گرفته تا غذای ارگانیک، آموزش داده است تا مصرف‌گرایی را ترویج دهد.

از طرفی، نظم‌های خیالی مثل قانون، پول، خدایان، ملت و .... بین‌الذهانی هستند یعنی آگاهی ذهنی بسیاری از افراد در یک شبکه ارتباطی را به هم پیوند می‌دهند. پس با تغییر عقیده یک نفر هیچ اتفاقی برای این نظم‌های خیالی نمی‌افتد.

همه به پژو باور دارند. همه به دلار باور دارند. همه به وجود چیزی به نام ایالات متحده آمریکا باور دارند. برای تغییر نظر همه، باید همه را دوباره به یک نظم خیالی جایگزین معتقد کنیم!




نظرات