◾️خلاصهی کتاب: رواندرمانی اگزیستانسیال (Existential Psychotherapy 1980)
◾️نویسنده: اروین یالوم
◾️ نشر نی/ ۱۳۸۹/ مترجم: سپیده حبیب
◾️خلاصهکننده: مصطفی منبری
فصل پنج: درمان اضطراب مرگ
درمانهای اگزیستانسیال: ۱- مرگ آگاهی ۲- افزایش احساس کنترل بر اوضاع ۳- حساسیتزدایی از مرگ.
این درمانها در ابتدا بر
رنج بیمار میافزایند. چون پرداختن به ریشهی
اضطراب، در یک مقطع زمانی باعث تشدید اضطراب و افسردگی بیمار میشود. ولی به فرد اجازه
میدهد که از موقعیت خود در زندگی کاملاً آگاه شود و در نهایت شفابخش است.
هر چه فرد از زندگیِ گذشته،
احساس رضایت بیشتری داشته باشد، کمتر از مرگ میترسد و برعکس هرچه رضایت از زندگی کمتر
باشد، میزان افسردگی، اضطراب، خشم و نگرانیاش بیشتر است. زندگی که صرف امنیت، بقا
و رهایی از درد شده، پر از اضطراب است. زندگی که صرف رشد و کامروایی شود، رضایتبخش
میشود.
بیمار برای درمان اضطراب مرگ،
لازم نیست گذشته را جبران کند. اگر درمانگر بتواند بیمار را یاری دهد تا در زمان حال،
رضایت بیشتری در زندگی تجربه کند، اضطراب او را به شدت فرو مینشاند. به قول «نیچه»:
« آنچه کامل و رسیده شده، خواهان مرگ است و آنچه نارس است، میخواهد زندگی کند. هر
آنچه در رنج است، میخواهد زنده بماند تا شاید رسیده و شاد شود.»
شیوههای رواندرمانی اگزیستانسیال
برای ترس از مرگ:
۱- مرگآگاهی:
وظیفهی رواندرمانگر، تسهیل
آگاهی بیمار از مرگ است. فکرکردن به مرگ بر لذتِ زندگیکردن میافزاید. روبروشدن با
مرگ، موقعیت بینظیری است که میتواند سبک زندگی فرد را تغییر دهد و امکان «زندگی اصیل» را برای او فراهم کند. مرگآگاهی،
فرد را از مشغولیتهای فکری پیشپاافتاده دور میکند و به زندگی، رنگوبو و چشمانداز
کاملاً متفاوتی میبخشد.
مثل خیلی از بیماران سرطانی
که چنان به رشد فردی بزرگی میرسند که ترسهای دیگر زندگی در چشمشان حقیر میشود.
دیگر زندگیکردن را به زمانی در آینده موکول نمیکنند. کارهایی را که دوست ندارند انجام
نمیدهند. اگر گذشته را در ازدواجی ناخوشایند گرفتار بودهاند، با شجاعت طلاق میگیرند
تا زمان حال را از دست ندهند. مرگ آگاهی به یادمان میآورد که هنوز زمان برای زندگیکردن
باقیست. هنوز وقت برای لذتبردن از نعمتهایی که داریم برای ما فراهم است. لذتبردن
از تغییر فصول، نسیم، برگریزان، آخرین عید، دیدن، شنیدن، لمسکردن، دوستداشتن، ریسککردن...
لازم نیست حتماً سرطان بگیریم
یا تصادف مهلکی را از سر بگذرانیم تا با مرگ روبرو شویم. درمانگر میتواند بیمار را
به صورت نمادین با مرگ روبرو کند. از هر موقعیتی برای یادآوری فناپذیری و بازگشتناپذیری
زمان به بیمار استفاده کند. درمانگر میتواند از مرگ نزدیکانِ بیمار برای افزایش مرگآگاهی
در خود بیمار استفاده کند. چون مرگِ دیگری مثل رویارویی با مرگ خویش است. بعضی افراد
در نتیجهی مصیبت واردشده، به رشد فوقالعادهای میرسند. آنها واقعاً درک میکنند
که زمان، توقف نمیکند و من موجودی فانیام. پس به جای پُرکردن زمان خود با کارهای
حواسپرتکن، باید در جستجوی راهی برای پُربارترکردن زمان و زندگیام نسبت به قبل باشم.
موقعیت های مرگ آگاهی:
- از دستدادن یکی از والدین، ما را با آسیبپذیری خویش مواجه میکند.
اگر والدین نتوانند خود را نجات دهند، چه کسی ما را نجات خواهد داد؟
- از دستدادن همسر، اغلب مسئلهی
تنهایی بنیادین را پیش میکشد. هرچه بکوشیم تا دنیا را دوبهدو طی کنیم، در نهایت،
تنهایی بنیادینی هست که باید تابآوریم. هیچکس قادر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد.
- از دستدادن فرزند، تلخترین فقدان برای انسانهاست. والدین در ابتدا
از ظلم و بیعدالتی در جهان شکایت میکنند. ولی خیلی زود متوجه میشوند که آنچه بیعدالتی
نامیدهاند در حقیقت، بیتفاوتی کائنات است. پی میبرند که برای حفاظت از یک کودک بیدفاع،
چقدر درمانده و ناتوانند. با گذشت زمان، درس تلخ دیگری میآموزند و آن اینکه وقتی نوبت
ما هم برسد، حفاظتی در کار نخواهد بود.
- فقدان فرزند، معنای خطرناک دیگری
هم برای والدین دارد. نشانهی شکست برنامهی مهم نامیرایی است که والدین برای خود تدارک
دیده بودند. دیگر کسی آنها را به خاطر نخواهد
آورد. اغلب به جای آموختن این درسها، والدین به سمت احساس گناه سوق مییابند. اینکه
«میشد کاری کرد»، بسیار تسکیندهندهتر از پذیرش و فهم حقایق اگزیستانسیال طاقتفرسای
زندگی است.
- طلاق یکی دیگر از موقعیتهای اندیشیدن به مرگ است. بسیاری از افراد
ازدواج نمیکنند چون دادن چنین تعهدی به این معناست که «همهاش همین بود!» نه امکان
و احتمال دیگری در کار است و نه رویای خوش پیشرفت مداوم.
- انسانهایی که به واسطهی تلاشی دیوانهوار همراه با انکار، به «موفقیت»
رسیده باشند و همچنین انسانهایی که زندگی زناشویی یا حرفهای موفقی نداشتهاند، در
میانسالی و هنگام مواجهه با درک مرگ قریبالوقوع، دورهای از آشوب روانی و افسردگی
و اضطراب را از سر میگذرانند.
بحران میانسالی حاصل این مشغولیت
ذهنی ناخودآگاه است که «دیگر رشد نمیکنم و دارم پیر میشوم.» مطالعات نشان میدهند، تصمیم افراد در حدود چهلسالگی مبنی بر ترک کار
یا سادهترکردن آن، اکثراً به دلیل نوعی رویارویی با موقعیت اگزیستانسیالشان بوده
است. تلاشهای وسواسیجبری
بسیاری از زنان و مردان میانسال برای جوانماندن، دلواپسیهای خودبیمارانگارانه دربارهی
سلامتی و ظاهر، بیبندوباریهای جنسی برای اثبات جوانی و توانایی، پوچی و فقدان لذت
اصیل در زندگی و نیز افزایش علایق مذهبی از نمونههای شایع بحران میانسالی است. اینها
کوششهایی است برای سبقتگرفتن از زمان!
- مناسبتهای ساده مثل روزهای تولد و سالگردها، اهرمی برای درمانگر
به شمار میآیند تا با بیمار دربارهی رنج عمیقی که گذر زمان بر او تحمیل میکند گفتگو
کند.
- مشخصات ظاهری افراد پیر مانند
ناتوانی، لکههای پوستی، مفاصل خشک، چینوچروک، طاسی و یا حتی دریافتن اینکه فرد از
سرگرمیهای افراد مسن مثل نگاهکردن، راهرفتن و محیط ساکت و آرام لذت میبرد، میتواند
انگیزهای برای مرگآگاهی باشد. مشاهدهی عکسهای قدیمی و دریافتن اینکه چقدر فرد شبیه
والدینش در دوران پیری شده است. دیدن دوستان بعد از مدتهای طولانی و مشاهدهی پیرشدن
آنها همین اثر را دارد.
- بررسی دقیق رویاها و خیالپردازیهای بیمار برای افزایش مرگ آگاهی
بسیار به دردبخور هستند. چون هر رویای اضطرابآلودی، رویای مرگ است. بحث در مورد فیلمها
و کتابها هم همینطور.
- ابتلا به بیماری ناگهانی جدی
و تصادف، از نقاط عطف دیگری برای پرداختن به مرگآگاهیاند.
-ابزارهای کمکی برای افزایش مصنوعی مرگآگاهی نیز مهماند. مثل گذاشتن
یک جمجمه جلوی چشم، پوشیدن کفن ،خیالپردازی دربارهی مراسم خاکسپاری خویش، نوشتن آگهی
فوت برای خود، چند روز زندگیکردن مثل افراد سالمند و...
۲- افزایش احساس کنترل بر اوضاع:
مرگ سرچشمهی اصلی اضطراب
است. ترس از مرگ از ابتدا در زندگی حضور دارد و نقش موثری در شکلگیری شخصیتمان ایفا
میکند. درمانگر نمیخواهد اضطراب را از بین ببرد. بدون اضطراب، نه میتوان زندگی کرد
و نه میتوان با مرگ روبرو شد. وظیفهی درمانگر، کاهش اضطراب و رسانیدن آن به سطحی
قابل قبول است تا برای افزایش آگاهی، نشاط و سرزندگی بیمار استفاده کند.
یکی از وظایف درمانگر، افزایش
احساس اطمینان و تسلط بیمار است. درمانگر با طبقهبندی منسجم و علتومعلولیِ رویدادهای
زندگی بیمار، احساس کنترل و تسلط بر اوضاع را به بیمار میدهد. بیمار «دلیل» رفتارهایش
را متوجه میشود و این باعث کاهش احساس بیهودگی، درماندگی و تنهاییاش میشود.
مثلا میتوان دلیل روابط جنسیِ
جبری(compulsive
sexuality) را ترسِ ناشی از روبروشدن بیمار با اضطراب مرگ و تنهایی تفسیر کرد.
رابطهی جنسی، نوعی مبارزه با مرگ است. رابطهی جنسی با تقویت اعتقاد بیمار به استثناء
بودنش، مرگ را شکست میدهد. پرش با چتر نجات، صخرهنوردی و موتورسواری هم همینطورند.
حضور یک شریک جنسی، ترس از تنهایی را نیز تسکین می دهد.
۳- حساسیتزدایی از مرگ
انسان با تماسهای مکرر به
همه چیز عادت میکند، حتی به مرگ. درمانگر با قراردادن بیمار در معرض مقادیر رقیقشدهای
از ترس، میتواند به بیمار کمک کند تا با وحشت مرگ کنار بیاید. روشهایی مثل بحث دربارهی
مرگ، تماشای فیلمی دربارهی مرگ، خیالپردازیهای هدایتشده به سوی بیماری لاعلاج،
مرگ و خاکسپاری.
.....................................................................
مرور سریع:
1- پیشنوشت و تعریف رواندرمانی اگزیستانسیال
۴- بیماریهای روانی ناشی از اضطراب مرگ
۶- چرا آزادی باعث اضطراب میشود؟
۷- بیماریهای روانی ناشی از اضطراب آزادی
۱۰- بیماریهای روانی ناشی از اضطراب تنهایی
نظرات
ارسال یک نظر