خلاصه کتاب: پوست در بازی(نسیم نیکلاس
طالب)
۵- چرندیاب
⭕️ ظاهر: اگر
دو پزشک یکی با ظاهر دکتر و دیگری با ظاهر قصاب به من پیشنهاد دهند، آنکه شبیه قصاب
است را انتخاب میکنم. زیرا فردی که شبیه نقشش نیست، در صورتی که در حرفهی خودش موفق
باشد، حتماً باید موانع بیشتری را در مورد نحوهی برداشت دیگران از خودش، پشت سر گذاشته
باشد. اگر آنقدر خوششانس باشیم که همین افرادِ به ظاهر نامتناسب با نقششان نصیبمان
شوند، به خاطر «پوست در بازی» و برخورد مستقیم آنها با واقعیت است. واقعیت، عدم شایستگی
را پالایش میکند. واقعیت نسبت به ظاهر، کور است.
افرادی که به سادگی، حرفهایشان را درک میکنید، اساساً چرندگو هستند. یک روشنفکر واقعی نباید ظاهر روشنفکری داشته باشد.
جای تعجب ندارد که شغل مدیر اجرایی ارشد کشور، توسط فردی اشغال شد که پیشتر یک بازیگر بود: «رونالد ریگان». بهترین بازیگر فردی است که کسی نفهمد او یک بازیگر است. «باراک اوباما» حتی بازیگر بهتری هم محسوب میشد. تحصیلکردهای باکلاس و با شهرتی لیبرال، یک تصویر متقاعدکننده را میسازد.
پس دفعهی بعد که خواستید تصادفاً یک رمان را انتخاب کنید، از کنار کتابی که تصویری از نویسنده با چهرهای متفکر، با دستمالگردن و جلوی قفسهی کتاب دارد، بگذرید. با همین استدلال، سارقان ماهر نباید چهرهای شبیه به دزدها داشته باشند. افرادی که چنین ظاهری دارند به احتمال زیاد در زندان هستند. بیشتر اوقات، روایتهایی با جملهبندی و بیان تمیز و قانعکننده، تلهای برای احمقها هستند.
⭕️ مدرک علمی:
در صورت برابربودن مهارتها، فردی که تحصیلاتی پایینتری از نظر رشته و دانشگاه داشته
را استخدام کنید. چون او بر موانع بیشتری غلبه کرده تا به اینجا رسیده است. بعلاوه،
کنارآمدن با افرادی که به هاروارد نرفتهاند، سادهتر است.
اگر مدرک، وابستگی شدیدی به پرستیژ دانشگاهِ صادرکنندهی آن داشته باشد، میتوانید نتیجه بگیرید آن آموزش چرند است.
مدتی طول کشید تا علم پزشکی متوجه شود که هر وقت بیماری به بهانهی سردرد نزد آنها مراجعه کرد، استفاده از آسپرین و توصیه به خواب شبانهی خوب، بهتر از جراحی مغز جواب میدهد. هرچند که جراحی، پدیدهی «علمی» تری به نظر برسد. اما اکثر مشاوران و افراد دیگری که ساعتی پول میگیرند، هنوز به این نکته نرسیدهاند.
⭕️ اصول: افرادی
که با هدف کمککردن به دیگران، در کار آنها دخالت میکنند باید «پوست در بازی» داشته
باشند تا اگر خطایی رخ داد، بهای تصمیمات اینها را افراد دیگر نپردازند.
به نظر من اگر روشنفکرانِ احمق درگیر نمیشدند، مشکلاتی نظیر مسالهی اسرائیل - فلسطین حل میشد و هر دو طرف، مخصوصاً فلسطینیها شرایط بهتری داشتند. وقتی مردم را به حال خودشان رها کنید آنها خود به منطقهای کاربردی روی میآورند.
دولتهای عربی را تصور کنید که فلسطینیها را برای مبارزه بر سر «اصول» خویش تحریک میکنند، در حالیکه فرمانروایانِ آنها در کاخ نشستهاند و مخاطبان فلسطینیشان در کمپهای پناهندگان زندگی میکنند. نهادهای عربی از فاصلهی هزاران مایلی، در مورد «اصول» حرف میزنند، در حالیکه فلسطینیهای آوارهشده در چادر زندگی میکنند. هیچ صلحی از طریق بوروکراسی( کاغذبازیهای اداری) حاصل نمیشود. اگر صلح میخواهید، بگذارید مردم معامله کنند. همانطور که در هزارههای گذشته این کار را میکردند. در این شرایط بالاخره مجبور میشوند چارهای پیدا کنند. ما انسانها عمدتاً روحیهی همکاری داریم، بجز زمانی که نهادها در مسیرمان قرار گیرند.
اگر افرادی که در وزارت امور خارجه خواهان کمک به صلح هستند را به مرخصی بفرستیم، برای صلح خیلی بهتر خواهد شد!
⭕️ روشنفکر: از
افراد بخواهید اول عمل کنند بعد حرف بزنند. موجودی بنام «روشنفکر احمق»، محصول مدرنیته
است. او فاقد «پوست در بازی» است. ما او را در عرصههای تخصصی، اتاقهای فکر، رسانهها
و دپارتمانهای علوم اجتماعی دانشگاه میبینیم. برخلاف مردم عادی، شغل درست حسابی ندارد.
روند انجام امور توسط سایرین را غیرطبیعی میداند و فکر میکند که او هست که منفعتشان
را بهتر از خودشان میشناسد. وقتی عوام، کاری را با منطق خودشان انجام میدهند که با
منطق «روشنفکر احمق» همخوانی ندارد، به آنها برچسب تحصیلنکرده میزند. در مورد مشارکت
سیاسیِ مردم، اگر نظر عوام با نظرش همخوانی داشته باشد، بنظر او این دموکراسی است.
اما اگر عوام جرأت کنند و نظری مخالف با ترجیحاتش داشته باشند، پوپولیسم است. این فرد
هیچگاه در شبکههای اجتماعی فحش نمیدهد. او در مورد برابری نژادها و برابری اقتصادی
صحبت میکند اما هیچ وقت با یک رانندهتاکسیِ اقلیت، نوشیدنی نمینوشد. او در طول تاریخ
دربارهی هر چیزی که نظر داده اشتباه از آب در آمده است ولی هنوز هم باور دارد که موضعگیری
کنونیاش صحیح است. چرندگوییهایش تمامی ندارد ولی هیچ عملی از او سر نمی زند.
⭕️جهانیسازی بیحد و حصر: به نظر من زندگی قبیلهای
چیز بدی نیست، به شرطی که روابط سازماندهیشده و هماهنگی بین قبایل شکل بگیرد. به
همین دلیل، فدرالیسمِ آمریکایی یک سیستم ایدهآل است.
من نسبت به جهانیسازیِ بدون محدودیت و حکومتهای چند قومیتی متمرکز و بزرگ، تردید دارم. اینکه شیعیان، سنیها و مسیحیان را یکجا جمع کنیم، جواب نمیدهد. برای ساخت ملتها هیچ بایدی وجود ندارد و متهمکردن افراد به جداییطلبی، بجای استفاده از این گرایش طبیعی، یکی از حماقت های رایج است. قبایل را از یکدیگر جدا کنید تا بینید که ناگهان با همدیگر دوست میشوند. ما به طور غریزی هم میدانیم که افراد در همسایگی با یکدیگر، راحتتر کنار میآیند تا اینکه بخواهند در یک اتاق زندگی کنند.
تغییر مقیاس اهمیت دارد. گروهها در مقیاسهای مختلف، رفتار متفاوتی دارند. به همین دلیل است که مسائل شهری و ملی با هم متفاوتند. حتی متوجه شدهام که موفقیت امور در سوئیس و سایر کشورهای ژرمن به خاطر مقیاسبندی آنهاست. چیزی که آنها را به شدت مسئولیتپذیر کرده است. به قول برادران گراهام: «من در سطح فدرال، لیبرتارین هستم. در سطح ایالتی، یک جمهوریخواه. در سطح محلی، یک دموکرات و در سطح خانواده و دوستان، یک سوسیالیسم میشوم.»
⭕️ پیچیدگی: افرادی
که «پوست در بازی» ندارند، سادگی را نمیفهمند. آنها به دنبال راهکارهای پیچیدهاند
و از میانبرهای ساده گریزانند. بسیاری از مشکلات جامعه، از مداخلات افرادی میآیند
که میخواهند راهکارهای پیچیدهی خود را بفروشند چون هیچ منفعتی در ارائهی راهکار
ساده ندارند. موقعیت و تعلیمات آنها چنین چیزی را ایجاب میکند. مشکل اینجاست که آنها
بخاطر درک ذهنیشان پاداش میگیرند نه بخاطر نتایجی که به بار میآورند. یعنی قرار
نیست هیچ بهایی برای عوارض جانبی این پیچیدگیهایی که طراحی کردهاند بپردازند.
- باشگاههایی که مملو از تجهیزات پیچیده، گرانقیمت، رنگارنگاند و شبیه یک سفینهی فضایی هستند، هدفشان بیشتر خالیکردن جیب شماست تا تأمین سلامتیتان.
- وقتی مردم ثروتمند میشوند، زندگیشان را به شکلی بیهوده پیچیده میکنند و با اینکار، بدبختیشان را آغاز میکنند. آنها دنبال ترجیحات کسانی میروند که میخواهند چیزی به آنها بفروشند. به راحتی میتوان با کشاندن مردم ثروتمند به دام پیچیدگیها از آنها کلاهبرداری کرد. حتی به این منظور، صنعتهایی برای باجگرفتن از ثروتمندان به وجود آمدهاند: مشاوران مالی، مشاور تغذیه، متخصص ورزش، مهندس سبک زندگی، مشاور خواب، متخصص تنفس و غیره.
دزدها وارد خانههای فقرا نمیشوند. وقتی مردم ثروتمند میشوند، تحت فشار قرار میگیرند که در عمارتهای بزرگ غیرصمیمی و ساکت، به دور از همسایهها زندگی کنند. ولی افراد مرفهی که ثروتمند به نظر نمیرسند از این نکته آگاهند و هنوز در همان خانهی اولیه خود راحت زندگی میکنند. اگر ثروت به جای گزینههای بیشتر و متنوعتر، گزینههای کمتری را به شما بدهد، یعنی دارید کار را اشتباه انجام میدهید.
ثروتمندبودنتان را مخفی
کنید. فضایل و آموزههای خود را نیز مخفی نگه دارید. در غیراینصورت، وارد رقابتی میشوید
که حاصلش از دستدادن دوستان اجتماعیتان است. دوستی و مکالمه باید فارغ از سلسلهمراتب
باشد. بایستی طرفین به یک اندازه در مکالمه مشارکت داشته باشند. همه ترجیح میدهند
به جای استادِ خود با دوستانشان شام بخورند.
در پایان، اگر میخواهید به بشریت کمک کنید، دنیا را نجات دهید یا از تعداد فقرا در جهان بکاهید، پیشنهاد میکنم ریسکهای محدود انجام دهید:
۱- هیچ وقت بدنبال نمایش فضیلتهایتان نباشید.
۲- هیچ وقت بدنبال رانتخواری نباشید.
خلاصه اینکه اهمیتی ندارد
که مردم چه میگویند یا چه استدلالهایی برای شما ردیف میکنند. آنچه مهم است اینست
که آنها حاضرند برای اعتقادات و تصمیمات خویش چه هزینهای بپردازند. اعتقادات حرف مفت
هستند. برای تشخیص افرادی که «پوست در بازی» دارند، فقط به اقدامات و اعمال آنها توجه
کنید و به حرفهایشان گوش ندهید.
🔹پایان
مصطفی منبری. بهمن۱۳۹۹
.........................................................
دسترسی سریع:
3- قانون اقلیت
5- چرندیاب
نظرات
ارسال یک نظر