خلاصه کتاب: پوست در بازی(نسیم نیکلاس
طالب)
۴-بردهداریِ مدرن
به دنیای مدرن خوش آمدید.
در این دنیا سازمانها با شرطیسازی و دستکاریِ سیستمِ روانشناسی افراد و همچنین گذاشتن
مقداری از پوست ایشان در بازی، مالک فرد میشوند. نام این فرد، کارمند است.
یک کارمند، نشانههای سرسپردگی از خود نشان میدهد. او هر روز، نه ساعت از آزادی شخصیاش میزند. دقیق و سروقت در محل کارش حاضر میشود. زمانبندی کارهای شخصی را از خود سلب میکند. او یک سگ مطیع و تربیت شده است. در عوض، شرکت تعهد داده که تا زمان بازنشستگی، او را در استخدام نگه دارد.
حتی امروزه افراد مطیعتری هم سربرآوردهاند: «فرد قابل استخدام». یک فرد قابل استخدام، شبیه بردگان، همیشه میترسد که نه تنها کارفرمای خودش بلکه سایر کارفرمایان بالقوه را ناراحت کند.
بهترین برده کسی است که حقوق بیشتر از حد خودش به او میدهیم و خودش هم این موضوع را میداند و به همین دلیل، همیشه کابوس ازدسترفتنِ این شرایط را دارد. شما بیشتر میخواهید که او بردهی شرکت باشد و هیچ کار عجیبی را به صورت خودسر انجام ندهد.
سگ در صحبت با گرگ، در مورد راحتیها و زندگی لوکس خود لاف میزند و گرگ را ترغیب به این کار میکند تا اینکه گرگ در مورد کاربرد قلاده از سگ سوال میپرسد. گرگ به این نتیجه میرسد که «من هیچ غذایی نمیخواهم» و فرار میکند. هر کاری میکنید، سگی نباشید که ادعای گرگبودن میکند. شاید زندگی سگ، روان و ایمن به نظر برسد، اما سگ در غیاب صاحبش نمیتواند زنده بماند. کارمندانی که توسط کارفرمایانشان تنها گذاشته میشوند، دیگر نمیتوانند سرپا شوند و به وضع گذشته خود بازگردند.
جای تعجب ندارد که شرکتهای بزرگ، افراد خانوادهدار را ترجیح میدهند. تحتِ اختیارگرفتنِ این افراد که ریسک ازدستدادن دارند، سادهتر است. مخصوصاً زمانی که وامهای مسکن بزرگ، گریبانشان را گرفته باشد.
آزادی هرگز مجانی نیست. آزادی همواره با ریسکپذیری همراه است. ریسکپذیرها میتوانند از نظر اجتماعی، انسانهایی غیرقابل پیشبینی باشند. شما ریسک میکنید و حس میکنید بخشی از تاریخ هستید. ریسکپذیرها ریسک میکنند چون ذاتا موجوداتی وحشی هستند. هرقدر چیزهای بیشتری برای ازدستدادن داشته باشید، شکنندهتر میشوید. هرقدر در حوزهی خودتان بالاتر بروید، میزان ناامنیتان افزایش خواهد یافت. میتوانید بجای خودتان، زندگی مردم را در ریسک قرار دهید، اما یک برده باقی میمانید.
کارمند، یک هدف بسیار ساده دارد. وظایفی را که به نظر رئیس ضروری هستند را انجام دهد. بقای او به تأیید رئیساش بستگی دارد. پس نمیتوان برای تصمیمگیری در شرایط حیاتی به کارمندان اعتماد کرد. اگر در برنامهها تغییری به وجود بیاید، او گیر خواهد کرد. فلج خواهد شد. بقای او منوط به حفظ شرایط موجود است، نه گرفتنِ تصمیمات سخت. برای کارمند، ادامهدادن به اوضاعِ غلط، بهتر و راحتتر از متوقفکردن آنست. چون این کار به ضرر شغل اوست. حتی اگر به نفع کشور یا مصالح عمومی باشد:
- ادامه دادن جنگ ویتنام، راحتتر از متوقف کردنش بود.
- ادامهی ارتباط با عربستان بعد از حملهی مهاجمان اکثراً سعودی به مرکز تجارت جهانی، به خاطر ترس از اختلالات نفتی، راحتتر از قطع ارتباط با آنها بود.
- حمله به عراق یا کشتن جهادیها و تکتروریستها راحتتر از مقابله با کشور دوست: عربستان سعودی و خشکاندن ریشهی تامین مالی وهابیهای سلفی است.
- برای دولت اوباما، اجازه به ادامهیافتنِ شرایط بحرانآفرین بانکی، بعد از بحران مالی ۲۰۰۹، راحتتر از برچیدن آن سازوکارِ غلط بود.
.........................................................
دسترسی سریع:
3- قانون اقلیت
5- چرندیاب
نظرات
ارسال یک نظر